سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

آرزویی برای تو

دختر قشنگم ... امروز برایت آرزو کردم بعضی از اصوات را نشنوی... بعضی از افکار را نفهمی... بعضی از رنگها را نبینی ... و بعضی از حالات را حس نکنی ... آنچه حس میکنی تنها نور باشد...عشق باشد و خوشبختی... پ ی نوشت: این نوشته رو جایی توی فیس بوک خوندم   ٢٧بهمن92 ...
27 بهمن 1392

یکم دی: روزشمار

قناری کوچک من: از امروز تاروز تولدت فقط وفقط 12 روز باقی مونده! دلم میخواد تا اون روز بهترین و قشنگترین کلمات و واژه های دنیا رو بهت هدیه کنم...اما چه کنم که کلمات تاب وتوان ابراز عشق بی حدم به تو رو ندارن! پس فقط سعی میکنم... پی نوشت:تصویری از اولین ماه زندگی سوفیا ...
1 دی 1392

یه حس خوب

خدایا از تو ممنونم که به من ودخترم توفیق دادی تا نیم دهه (11 تا 15 ماه صفر) در مراسم عزای حسینت به سوگ بنشینیم! از تو ممنونم که کمکم کردی تا دخترم رو برای اولین بار توی آخرین ماه از دوران نوزادیش، قبل ازینکه یک ساله بشه...در آستانه تولد یکسالگیش با حسین(ع) واهل بیتش آشنا کنم و این قطعآ بهترین هدیه برای او خواهد بود! ازتو ممنونم که کمکم کردی تا علی رقم سرمای هوا ودوری راه از تصمیمم منصرف نشم وبه عشق حسینت وخاندانش ، عشق او رو با وجود دخترم آمیخته کنم!  دخترم........... پنج شبی رو که باهم تو مراسم عزای امام حسین(ع) گذروندیم، جزء آرزوهایی بود که تا قبل از دنیا اومدنت همیشه در سر داشتم! واییییی...
28 آذر 1392

نعمتی به نام دختر

شکوفه بهاری، سوفیای مامان :   یه وقتا، یه روزا وشبایی میاد که خیلی دلم از دست دنیا وآدماش میگیره! اونقدر میگیره که پر از غصه میشه و اون وقته که چشمام ابری میشه ومیخواد بباره...والبته خیلی وقتا هم با صدای بلند میباره! اما از وقتی که تو اومدی...کافیه که فقط یه لبخند بزنی یا یه لحظه بیای تو آغوشم...اون وقته که تموم غصه ها ودلتنگی ها از دلم پر میکشه وجاش پر از امید وخوشحالی میشینه به دلم! واااااااااااااای که هنوزم با بوییدنت  عطر بهشت مشامم رو پر میکنه و جسمم سرشار از طراوت میشه! وای که چقدررررررررر وجودت نعمته برام دختری!واااااای که چقدر راسته که میگن دختر همدم ومونس مادره! سنگ صبور مادره! عزیزکم... پس تا میتونی لب...
7 آبان 1392

یاد‏ ‏اول‏ ‏مهر‏ ‏پارسال

سوفیا‏ی‏ ‏قشنگم‏ ‏‏ ‏‏ ‏‏ ‏پارسال‏ ‏این‏ ‏موقع‏ ‏توی‏ ‏دلم‏ ‏بودی‏ ‏ودقیقا‏ ‏روز‏ ‏اول‏ ‏مهریعنی‏ ‏چنین‏ ‏روزی‏ ‏بود‏ ‏که‏ ‏من‏ ‏به‏ ‏همراه‏ ‏مامانی‏ ‏به‏ ‏سونوی‏ ‏سه‏ ‏بعدی‏ ‏رفتم‏ ‏وبرای‏ ‏اولین‏ ‏بار‏ ‏صورت‏ ‏قشنگت‏ ‏رو‏ ‏دیدم‏ ‏وفهمیدم‏ ‏که‏ ‏شما‏ ‏یه‏ ‏دختر‏ ‏ناز‏ ‏ومامانی‏ ‏هستی‏!‏شما‏ &r...
1 مهر 1392

برای دخترم

دخترک شیرینم هنوزم خیلی وقتا محکم در آغوشت میگیرم وفشارت میدم به سینم!عطر تنت رو استشمام میکنم وعمیقا تنفست میکنم...اینطوری ایمان دارم که عطر خوش بهشت رو دارم میشنوم! دستای لطیف وکوچولوت رو میبوسم و روی چشمام میگذارم! موهای اندکت رو نوازش میکنم وتوی گوشت آیه "وان یکاد" رو زمزمه میکنم! اون لحظه است که باز بیادم میاد که خداوند با عطا کردن تو بر من، نعمتش رو برمن تمام کرده ومعجزه اش رو بر من ظاهر کرده!صدباره وهزار باره شکرش میکنم وبه شکرانه اینکه قطعه ای از بهشتش رو در آغوشم گذاشته از روی زمین میبوسمش! ٢١اردیبهشت٩٢ ساعت٢٠و٢دقیقه
21 ارديبهشت 1392

اولین شبه سرماخوردگی ...ویاشایدحساسیت

مادرها اگـر منطق داشتند مادر نمیشدند ، نمیشـود با منطق اینقدر عاشق بود .. ♥     دخترم : از دوشنبه شب تا حالا سرماخوردی ومن داغونم...گویا از من گرفتی! واین منو بیشتر داغون میکنه! هرچی بهت شیر میدم بخاطر سرفه های وحشتناکت، معده ت تحریک میشه وهمه رو بالا میاری...حاضرم چندین سال از عمرم رو بدم ولی دیگه نشنوم که اینطوری سرفه میکنی...جدا که مادر بودن چقدررررررررر سخته!چشمات بی حال وسرخه وسینه ت خس خس میکنه...بی حالی وکمتر میخندی...و من داغونم! خدا منو ببخشه که یه وقتا از روی نادونی با مادرم اگر بلند صحبت کردم وناخواسته باعث رنجشش شدم... خدایا دخترم رو برمن ببخش وسلامتیش رو هرچه زودتر بهش برگردون...میگن تو ا...
14 ارديبهشت 1392

به یاد سال گذشته

سوفیای نازم این روزها تورو هروقت در آغوش میگیرم ومیبوسمت به یاد روزهای اسفند ماه سال گذشته میفتم...قلبم فشرده میشه وخدارو شکر میکنم که نوروز پارسال اخرین نوروزی بود که هنوز مادر نشده بودم... تا همین سال پیش از عید ها متنفر بودم...ولی! دیگه متنفر نیستم...چون تورو در آغوش دارم! خدایا شکرت! ٢٧اسفند91 ساعت11و56دقیقه
27 اسفند 1391