سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

خواب یاسمین

خداجونم...سلام! میخوام باهات یه کم حرف بزنم....فقط قبلش یه خواهش کوچولو دارم!تو که اون بالایی...تو که الان یاسمین ومروارید من پیشت هستن بهشون سلام منو برسون!بگو که خیلی دوستشون دارم!خداجون مواظبشون باش! چند وقت پیش خواب یاسمینم دیدم که اومده بود بخوابم ومیگفت که دلش شیر میخواد...میگفت گرسنه شه!!!!دلم اتیش گرفت...اتیش! خدایا من یاسمین ومرواریدمو به تو سپردم!مراقبشون باش! 19شهریور90
19 شهريور 1390

شکایت

خدا جون...بازم سلام! میخوام بازم باهات صحبت کنم...راستش خیلی حرفا دارم که بهت بزنم!خیلییییییییی! خیلی شکایت ها هم ازت دارم....شاید بهتر باشه نگم ازت شکایت دارم بلکه بگم شکایت دارم!یه روزایی ازخودم میپرسیدم شکایت خدا یعنی تورو پیش کی باید ببرم....امروز تو تلویزیون یه اقای روحانی میگفت شکایت خدارو باید پیش خود خدا ببری!میگفت اصلا یکی از اسمای خدا "سامع الشکایا"ست!یعنی شنونده ی شکایت ها! خدایا منم از ... تو شکایت دارم...مگه خودت نگفتی که از رگ گردن به ما نزدیکتری؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه خودت نگفتی؟مگه نگفتی که از پدر ومادر هم نسبت به ما ادما مهربون تری؟پس چرا به حرفام گوش نمیدی؟چرا هیچ کدوم از خواسته هامو نمیشنوی؟؟؟چرا هیچ کدومو اجابت نمیکنی......
19 مرداد 1390