سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

شب آرزوها

میگن شب آرزوها، فرشته بارونه خدا تو آسمونه... اما چه غم که خدا یکی از بهترین فرشته هاشو مهمون آغوشم کرده!   خدای خوب ومهربونم، دوسال پیش تو یه همچین ماه وروزهای قشنگی بود که فهمیدم یه فرشته کوچولو تو راه دارم!فقط خودت میدونی که چقدر دعا کردم ودعا شدم تا به سرم منت گذاشتی وعنایت کردی یه نازدونه بهم دادی! خدایا به حق همین شب بزرگ وقشنگ...به حق همه آدمهای خوبت این هدیه قشنگ ، یعنی فرزند رو به تموم اون کسانی که آرزومندش هستن ، زیر سایه صاحب الزمان عنایت کن! خصوصا دوستای گلم یثنا ومامان زینب و... خدایا خودت از دل همه آدما خبر داری...به حق همین شب قشنگ هرکس هر آرزویی تو دلشه ، به زودیه زود برآورده به خیرش کن وبعد ی...
11 ارديبهشت 1393

شرحی بر روزهای پانزده ماهگی

عزیز دل مادر: این روزها بی نهایت شیطون شدی وصد البته شیرین! هم شیرین زبون وهم شیرین وجود!البته به قول قدیمی ها بچه هرچی شیطون تر سالمتر! یاد گرفتی بالش بزاری زیر پاهات وبری بالای تخت ومبل!بالش بزاری زیر پاهات وقدت بلند بشه واز روی میزتوالت یا جاهای دیگه که قدت نمیرسه وسیله برداری... تا یه کار شیطونی میکنی که متوجه میشی منو ناراحت میکنه میای ومن رو تند تند میبوسی!میدونی با این کارت تسلیم میشم! خیلیییییییییییییییی بامزه عروسک های محبوبت یعنی مریم ومحمود رو خصوصا صبح ها که از خواب بلند میشی بغل میکنی وناز میکنی ومیبوسی! با یه ناز خاصی محمود رو بغل میکنی ومیگی: "محححححححححموووووووووووووود"! چندوقتیه یادگرفتی وبا یه شیرینی خاص میگی "دوا...
20 فروردين 1393

نه...ده...یازده و دوازدهمین مروارید سپید سوفیا

جواهر الماس نشونم، سوفیای قشنگم: چند روزی هست که متوجه شدم دوتا دندون کرسی سفید وخوشگل از بالا ودوتا دندون کرسی سفید وخوشگل دیگه از پایین روی لثه های ظریفت جوونه زده! مادر فدات بشه ...چقدر رنج وعذاب کشیدی تا این شکوفه های قشنگ روی لثه هات جوونه زدن!خسته نباشی مادر!دست پر وارد سال جدید شدی ها! ولی بدون این تازه اول راهه دنیاست...باید قوی وباشی وپرطاقت! قشنگم... این چهارتا مروارید قشنگ مبارکت باشه...انشالا کلی خوردنی های خوشمزه باهاشون بجوی!
20 فروردين 1393

پانزده ماهگیت مبارک

دختر قشنگم، ترانه بهاری مامان: آخرین روز از ماه پانزدهم زندگیت در حالی سپری شد که ما یک عااااااااااااااااااااالمه مهمون داشتیم وتو خونه مامانی بودی!یه عالمه مهمون از عمه وعمو گرفته تا خاله بابا همه برای ناهار خونمون دعوت بودن وبرای اینکه شما کمتر اذیت بشی بابا مرتضی شما رو صبح با آژانس برد خونه مامانی !شما رو برد وبا اینکه میدونستم شب برمیگردی ، بخاطر رفتنت پشت پنجره برات اشک ریختم! آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ که چقدر دوستت دارم وچقدر خدارو شکر میکنم بخاطر بودنت! نازنینم ، پانزده ماهگیت مبارک!
12 فروردين 1393