سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

هفت ماه وهفت روز

دختر قشنگم   امروز هفت ماه وهفت روزه شدی! روزی که تو هفت ماه وهفت روزه شدی، پس از یک دوره نسبتا طولانی هوای گرم نسبتا هوا بهتر شد!فردای عید فطر بود ویک روز تعطیل!سوپ وزرده تخم مرغ وحلیم واب سیب خوردی! دوتا گلدونی که از تمام گلدونای دنیا سهم من هستند رو تعویض کردیم با همکاری هم وهرکدوم رو تو دوتا گلدونه سفالیه خوشگل جا دادیم...بعدازظهر ودرکنار هم! اینارو نوشتم فقط برای اینکه چیزی برات نوشته باشم توی این روزه خاص!  ١٩مرداد92 ساعت23و12دقیقه
19 مرداد 1392

هفت ماهگیت مبارک!

فرشته کوچولوی من   امروز...هفت ماه از روزی که خدای مهربون با هدیه کردنه تو به من، تاج مادری رو برسرم گذاشت میگذره...ومن هنوز هم نتونستم شکر این بزرگ نعمتش رو بجا بیارم! دلبرک کوچولو...هفت ماهگیت مبارک! عاقبت به خیر شی عزیز مادر ! ١٢مرداد92 ساعت11و30دقیقه ...
12 مرداد 1392

پنج ماهگیت مبارک!

دختر قشنگم امروز عصر حوالی ساعت پنج شما توی بغل من خوابیده بودی در حالی که پنجمین ماه از زندگیت رو پشت سر گذاشتی و وارد ششمین ماهه زندگیت شدی...عزیزم انشالا که صد ساله بشی! 13خرداد92 ساعت29دقیقه بامداد   ...
13 خرداد 1392

پایان چهارماهگی

دخترملوسم چهار ماهه پیش توی یه همچین روزی بود که به دنیا اومدی وتاج مادری رو بر سر من گذاشتی...ازت ممنونم، هم از تو وهم از خدای مهربون که به من لطف کرد ووظیفه مراقبت از تورو بر دوش من گذاشت! اینم یه عکس خوشگل از تو ، تو لباس عروسکت... عکسی در آستانه پایان چهار ماهگیت... ١٢اردیبهشت٩٢ ساعت٢١و٤٩دقیقه ...
12 ارديبهشت 1392

سه ماهگیت مبارک!

دخترم بازهم رسیدیم به شماره دوازده از روزهای ماه وتو یک ماهه دیگه بزرگ شدی!     دخترگلم توی این عکس میخواد بره عیددیدنی! راستی خواستم چند تا مطلب رو برای اینکه یادم بمونه اینجا ثبت کنم...شاید یه روزی برای خودم یا سوفیا جالب باشه...   *دخترم اولین باری که من وتو دوتایی با هم رفتیم بیرون ...11فروردین بود!رفتیم خونه ازاده اینا برای عید دیدنی، اونم با کالسکه! *اولین باری هم که با من وبابا مرتضی برای گشتن وخرید رفتیم بیرون 25 اسفند بود...اونم کجا؟! بازارچه شاپور که عاشقشم! مخصوصا روزهای اسفند که پر میشه از گل های سینره وماهی قرمز وسبزه! بازم یادم بیاد از اولین ها برات بشتر مینویسم! 12فروردین92 ...
12 فروردين 1392

هشت سین

هفت سین امسال ما، یه "سین" اضافه بر هرسال داره...سینی که مدتها در انتظارش بودم وبرای رسیدن بهش سختی های زیادی رو متحمل شدم...سینی که باعث شد ازین به بعد بهار برای من از دی ماه شروع بشه...درست از روز 12 دی ماه، آغاز سال میلادی... منظورم "سوفیا" فرشته کوچکه خونمونه! "سین" کوچولوی خونه! واااااااای که چه روزی بود اون روز...هرگز فراموش نمیکنم چهره قشنگت رو که برای اولین بار دیدم....برای همینم یه عکس از همون روزهات میگذارم تاهمیشه خاطره اون روز رو در ذهنم پررنگ وبرجسته نگه داره....  دوستای خوبم...بهار وسال نو بر همگی مبارک...! ٣٠اسفند91 ساعت21و36دقیقه ...
30 اسفند 1391

تولد دو ماهگی سوفیا

دخترک قشنگم... امروز دقیقا دو ماه از روزی که تو به دنیا اومدی میگذره...دو ماه از روزی که من رسما مامان شدم !دو ماه با همه سختی ها وشیرینی هاش...البته فعلا برای من بیشترش سخت بوده...شب بیداری ها وهرروز روبه رو شدن با وقایع تازه...ودرکناراینها روز به روز عزیزتر شدن تو ودلبستگی بیشتر من به تو! 12اسفند91 ساعت20و42دقیقه ...
12 اسفند 1391

چهل روزگی سوفیا

دخترچهل روزه من...سوفیا   سهروردی بیان می کند که : خداوند انسان را در چهل روز آفرید و هر روز صفتی به او اعطا کرد که هریک حجابی ومایه تعلق وی به دنیا بود تا اینکه در روز چهلم حجاب ها کامل و متراکم شد . در چله نشینی سالک یک به یک حجاب ها را می درد تا در روز چهلم انوار حق در وی تجلی می یابد .   امروز دقیقا بیست ونه سال از روزی که  خداوند من رو به مادرم هدیه کرد ومن نام زیبا واسرارآمیز "مادر" رو به مادرم هدیه کردم میگذره....وچهل روز، از روزی که خداوند تورو به من هدیه کردو تو این نام زیبا رو برمن هدیه کردی...با یک دنیا عشق واحساس ماورایی... بیست ونه سال پیش تو یه همچین روزی من پا به این دنیا گذاشتم وچهل روز پی...
22 بهمن 1391