اولین شبه بی تو
اولین شبه بی تو ستاره آسمونی :
امشب بدترین شب زندگییم بعد از به دنیا اومدنه توئه!بدترییییییییییییین!
یلداترین شب عمرم!دیگه دلم نمیخواد تجربه اش کنم!هرگززززززززززز!
بعد از به دنیا اومدن وقدم گذاشتنت به خونه، اولین شبیه که دارم از تو دور بودن رو تجربه میکنم...اونم با دونه دونه سلولهای تنم!
امروز تولد ناریکا بود وبخاطر اینکه خونه عمه کوچیکه ومهمون هم زیاد دعوت کرده بود، تصمیم گرفتیم بخاطر خودت وراحتیت شما رو نبریم واز مامانی خواهش کردیم تا بیاد وشما رو ببره خونشون وشب بیارنت. اما ساعت دوازده شب بود که خاله تماس گرفت وگفت سوفیا راحت ومثل فرشته ها خوابیده ومامانی هم خسته است وفردا شب سوفیا رو میاریم! وای که چقدرررررررررررر دلم گرفت!
خدایا غلط کردم! دیگه دخترمو از خودم جدا نمیکنم!چقدر سخته!
دلم میخواد تا صبح کنار وسایلت بشینم ، آخرین بلوزی که تنت بود رو تا صبح بو کنم وبه چشمام بکشم!وبرای دیدنت لحظه به لحظه، لحظه شماری کنم!
وااااای که چقدر میخوامت وچقدر این لحظه ها سنگینه! چقدر وجودم از عطر وجودت خالیه وگرمایه تنت رو میطلبه!
دلم میخواد تا صبح بنشینم وبه حال لحظه لحظه های عمرم که توی این شب داره بی تو میگذره اشک بریزم وبرحال خودم تاسف بخورمکه لایق نبودم تا امشبم رو در هوای نفس های تو نفس بکشم!
امشب تا صبح پیراهن مخمل سرمه ای رنگت رو که صبح تنت بود در آغوش میگیرم ودلخوش میشم به عطر تنت!تا صبح سر بر بالش سبزرنگت میگذارم وبا اشک چشمام غبار دوریت رو ازروی بالشت پاک میکنم!
هرگز خودم وپدیگران رو نمیبخشم که باعث شدن سی وچهارمین شب از دومین زمستان عمرت رو در کنارت نباشک! هرگز!
خدایا فکر میکنم همین غصه یک شب دوری از فرزندم اونقدر سنگین باشه که بتونه کفاره اشتباهات عمر سی ساله جوونیم باشه!شایدم بیشتر...اون وقت تو به من بدهکاری!
خدایا باورم نمیشد اینقدر دلتنگش بشم...!
خدایا تا صبح زنده میمونم فقط به این امید که دخترم رو به تو وبعد به مادرم سپردم!
خدایا مواظبش باش!خیلییییییییییی مواظبش باش!
وااااای ....چه شب تاریک سردیه!وای که چقدرررررررررر از دنیا ....ازخونه....از اتاق بی تو میترسم دخترم!
خدایا امشبم رو زودتر به صبح فردا برسون!
امشب دلم برای همه ی بچه هام تنگه...یاسمینم، مروارید!سوفیا!
٥بهمن92
