سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

شب چهارم: 10 دی

1391/10/23 21:38
نویسنده : ملوس
214 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم...

 

در شب چهارم از بستری شدنمون در بیمارستان، بابا مرتضی برامون کلی شیر ودلستر اورد...مامان جون هم سه تا لقمه داغ وحسابی برامون میگو سوخاری به عنوان ناهار اورد...به علاوه یک عالمه خوراکی های خوشمزه وباحال مثل ژله...بادوم هندی...برگه هلو...رانی!منم که به شدت افتادم رو دوره خوردن تا تو تپل شی!

دست مامان جون درد نکنه...به شدت نیازمنده غذای خونه بودم...چقدر بهم چسبید ...به توچی؟؟؟

دیروزم اون یکی مامان جون برامون از کتلت های خوشمزه اش اورد که من اونارو 5صبح خوردم...هههه!حتما کلی تعجب کردی توهم؟!نه؟اخه تو عمرم تا هرگز 5صبح...صبحون کتلت وسبزی خوردن نخورده بودم!میدونی چرا؟اینجا منو روزی دوبار صبح وشب میبرن یه اتاقی تا ازتو نوار قلب بگیرن...باید غذا خورده باشم تا تو بخوبی حرکت کنی واونا بتون نوارقلبت رو بگیرن...

راستی...امشب بعد از دیدن سریال دختران حوا وشنیدن ترانه غمگین انتهاییش به شدت دلم گرفت وکلی به یاده خونه وبابا مرتضی گریه کردم واشک ریختم...خدایا خودت به دادم برس!دلم نمی خواد بگم دارم کم میارم ...اما واقعا داره بهم سخت میگذره...خیلی خیلی سخت!

10 دی

ساعت 12 شب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)