سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

خدایا.......

1390/7/28 12:02
نویسنده : ملوس
51 بازدید
اشتراک گذاری
 
خدای خوب ومهربون...سلااااااااااااااام!
یاسمین گلم....فرشته کوچولوی من!مرواریدسفیدم...یوسف گمگشته من....سلام!
یکی دو ساعتی از غروب غم انگیز پنج شنبه پاییزی میگذره ومن دلم به شدتتتتتتتت گرفته!نه تنها دلم...که همه وجودش دلش میخواد که سراپا اشک بشه.....اشک بشه وبریزه بر زمین....بریزه بر زمین وبره به همون جایی که بخشی از وجودش رفت!!!!
خدایا یه وقتا احساس میکنم که دیگه طاقت ندارم....دیگه راه به جایی ندا...رم...البته خدا جونم مهمترین وتنها امید من تویی!ولی بعد از اینکه دیشب به مطب دکتر مغازه ای رفتم وباهام صحبت کرد این احساس در من قوی تر شد که دیگخ واقعا واقعا تنها نجات بخش من تو هستی وبس!!!!اگر تو بخوای میشه...اگر تو بخوای میتونی خیلی راحت وبی دردسر از خزانه غیبت به من فرشته ای رو عطا کنی ...بدون اینکه از تو چیزی کم بشه...چنان که دهان خودم وحتی دنیا از تعجب واز شگفت وشکوه معجزه تو باز بمونه واگر هم نخوای که اسمون وزمین رو هم به هم بدوزم فرقی نخواهد کرد!!!!
پس خدایا ....کمکم کن که من بی صبرانه به انتظار معجزه تو نشستم.....خدایااااااااااا فریاد میزنم....با تمام وجودم فریاد میزنم....من از تو معجزه میخوام....معجزه!!!!!کمکم کن!
مگه نمیگن محبت تو نسبت به بنده هات از محبت پدر ومادر به فرزندانشون هم بیشتره....پس کمکم کن!!!!مگه منو دوست نداری....یعنی من انقدر بچه بدی هستم که.....نخوای به حرفم اعتنا کنی؟؟؟؟؟نمیدونم خدا جونم...شایدم من به سان بچه ای میمونم که چیزی رو از مادرش درخواست میکنه که به صلاحش نیست.....ولی خدایا حکایت تو با مادر وپدر فرق داره...تو میتونی کاری کنی که من استحقاق دریافت نعماتت رو پیدا کنم..اما.....خدایا دیگه بسه....از انتظار...از استرس...از درد وسختی....به خودت قسم که خسته شدم...خدایا خیرم رو تو خواسته ام قرار بده......خدایا ...........من ازت معجزه میخوام!!!!دستای منو خالی برنگردون.....
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
 
۲۸مهر٩٠
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)