سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

خلق یک اثر ماندگار

دخترم...   یه روزایی بود که همیشه با خودم فکر میکردم ودلم میخواست که یه اثری از خودم توی این دنیا باقی بذارم...یه اثری که موندگار باشه وبتونه افکار واحساسات منو به خیلی ها نشون بده...اثری که برای خیلی ها مفید باشه وبا دیدن اون همه به یاد من بیفتن وعلاوه بر اینکه شاید از نبوغ یا سلیقه ویا استعدادم تعریف میکنن ، به قول معروف یه خدا بیامرزی هم برام میگن...خلاصه این قضیه خیلی ذهنم رو درگیر کرده بود وخصوصا بعد از ازدواج بیشتر بهش فکر میکردم چون که فکر میکردم با ازدواج ومشغله های ناشی از اون ، فرصت هام کم و کمتر میشه ومن باید تا ابد در حسرت این مسئله بمونم...همچنان در شرایط عذاب وجدان روز افزون بودم که کم کم درسم تموم شد وشرایط کاری مناسب...
6 اسفند 1391

میوه بهشتی من

ملوسکم   خیلی وقتا درآغوش میگیرمت، بوت میکنم ،فشارت میدم ومیبوسمت! درست انگار که یه میوه ی خوشبوی بهشتی رو دارم....جدا که بوی بهشت...بوی خدارو میدی!اون وقته که اشک توی چشمام جمع میشه ویاد روزها وسالهای گذشته میفتم که چقدرررررررررررر در انتظار این روزها ولحظه ها بودم....چقدر برای داشتنت سختی کشیدم وانتظار! وخدارو شکر میکنم که تلاشهام بی جواب نموند وتو اومدی...به یاری ولطف خدا اومدی! وبعد به یاد روزهایی سختی که پشت سر گذاشتم وبه شکرانه این روزهای قشنگ برای همه خانومای روی زمین دعا میکنم که حسرت این لحظه های قشنگ هیچ وقت به دلشون نمونه وخداوند به بهترین وجه ممکن کمکشون کنه! ٦اسفند91 ساعت20 و48دقیقه ...
6 اسفند 1391

شب چهارم :16دی(بعد از زایمان)

دختر نازم امشب چهار شب از به دنیا اومدنت میگذره ومن دیروزظهر از بیمارستان مرخص شدم...اما به تنهایی در حالی که تو ، توی یه بیمارستان دیگه تحت مراقبت هستی! از روزی که به دنیا اومدی، هرشب دستم رو میگذارم روی دلم وجای خالیت رو لمس میکنم...دنیا برای من ودل ه من برای تو ، قده دنیا تنگ میشه و اونوقته که اگر اشک به دادم نرسه ، دلم از تنگنای غصه ی دوریت میمیره!!!رو به آسمون میکنم واز همون خدایی که تورو به من هدیه داد وتا الانم حفظت کرده، میخوام که بهم صبر وآرامش بده تا بتونم غصه دوریت رو تحمل کنم وبه توسلامتی بده! واقعا که چقدر سخته...تو به دنیا اومدی ومن همچنان باید از درد عشقت دلتنگ باشم...! 16 دی ...
25 دی 1391

شب ششم: 12دی (بعد از زایمان)

ماه کوچولوی من :   امشب ششمین شب بستری شدنم در بیمارستان واولین شب بعد از به دنیا اومدنه توئه! راستش شب پنجم هرگز فکر نمیکردم که شب بعد دیگه تو دلم نباشی...توی دنیا باشی، اما کنارم نباشی! شب پنجم هرگز فکر نمی کردم شب بعد دیگه تو دلم نرقصی، توی دنیا واسه اهل دنیا برقصی...اما واسه من نرقصی! تو اومدی دخترم...با اومدنت گریه کردی ومن رو هم گریوندی...از شوق دیدنت! شدی دنیای من وبی من گذاشتی رفتی! پی نوشت: راستش شب شیشم اصلا احساس خوبی نداشتم...ازینکه دیگه تو دلم نبودی...جای خالیت رو تو دلم احساس میکردم ودلم برای تکونات به شدت تنگ شده بود وبد تر اینکه تو کنارم هم نبود وازت دور بودم!!!! اما خدارو شکر که تو سالم بودی وتوی دنیا...زی...
25 دی 1391

بازهم دلنوشته های شب ششم (بعد از زایمان)

مهتاب من:   امشب ازت دورم ودلم میخواد تا صبح باهات حرف بزنم ...واز شب ها وروزهایی بگم که توی دنیا نبودی... درپنجمین شب از شبهای بیمارستان، شبی که بابا مرتضی با وجود خستگی وکار بسیار زیاد وسرمای شدید هوا به دیدنمون اومد، گویا تو نجواهای عاشقانه ودلتنگی های مامان وبابا رو شنیدی...اونقدر مهربون بودی که از خودت گذشتی وتاب دلتنگی ها وگریه های مامان وبابا رو حتی از ورای دل مامان نیاوردی واز خدا خواستی تا یاریت کنه...یاریت کنه تا قدم به دنیا بگذاری وبا اومدنت به همه ی دلتنگی ها پایان بدی! تو اومدی وشدی درمونه درد عشقه مامان وبابا...شدینوره چشم ودل مامان بابا! عزیزکم بابت این همه فداکاری ازت ممنونم! عزیزکم خوش اومدی به دنیا! 13 د...
25 دی 1391

می نویسم...

" مینویسم به امید روزی که مژده امدنت را فریاد زنم ...! " این جمله امیدبخش وقشنگ رو بالای عنوان وبلاگ یه مامانی خوندم که روزی مثل من بود وحالا سه سالی میشه که مژده امدن فرشته نازش رو فریاد زده!چقدرزیباست دیدن رسیدن عاشق به معشوق.....!منم میخوام بنویسم....چراکه گاهی گفتن کافی نیست...وباید نوشت! نوشت تاروزی که فریاد زد!مینویسم...فرشته قشنگم...فقط وفقط به عشق امدنه تو! ٢١خرداد٩١   ...
21 خرداد 1391

برای کودک به دنیا نیامده ام

امروز بیست وهشت سال از روزی که پابه عرصه زندگی گذاشتم میگذره...بیست وهشت سال از روزی که نام زیبای "مادر"رو به مامانم هدیه کردم میگذره...بیست وهشت سال از شبی میگذره که درد شیرینی رو برجان مادرم مستولی کردم ...بیست وهشت سال از شب وروزی میگذره که من به دنیا اومدم...اما هنوز...................................تو به دنیا نیامدی!              عزیزم روزی که تو به دنیا بیای...اون روز روز تولد دوباره منه!!!وتو بهترین هدیه تولدی خواهی بود که از بهترین بهترینها یعنی پرودگار عالم خواهم گرفت!   .خدایا!صدامو بشنو وهدیه قشنگم رو زودتر برسون به دستم!به حرمت بهترین موجود عالم حضرت محمد(ص...
23 بهمن 1390