سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

یه روز خیلیییییییییی بزرگ!

1392/7/22 15:06
نویسنده : ملوس
542 بازدید
اشتراک گذاری

امروز،یعنی بیست ودوم مهرماه نود و دو یه روز بزرگ توی زندگی تو بود دخترم...امروز روزی بود که درب های معرفت و اگاهی برای اولین بار به روت باز شد!امروز برای اولین بار من شمارو به همراه خودم به کتابخونه ی "خانه کتابدار " بردم وکلی هم دوتایی مون کیف کردیم!

اول به کتابخونه خانواده در طبقه سوم رفتیم وکتاب های امانتی مامان رو تحویل دادیم وسه تا کتاب جدید به امانت گرفتیم...کلی رو میزبزرگ وسط کتابخونه چهاردست وپا رفتی وبعداز اونجا بود که خانوم عسکری مسئول کتاب خونه بادیدنت خوشحال شد وخانوم آذین مربی هنر که از من قول گرفت شما به زودیه زود بشی شاگردش کلی ازمون تعریف کرد وبه خانوم عسکری مرتب میگفت که عجب مراجعین داری.....از هشت نه ماهگی فعال هستن!تازه کلی هم از شما تعریف کرد که چقدر آرومی والبته معاشرتی که بغل همه میری وغریبی هم نمیکنی!تازه اسم شمارو هم که شنید گفت عجب اسم قشنگییییییییییی!

بعد به طبقه پایین ، فروشگاه رفتیم وکلی کتابای خوب خریدیم....اونجا هم بغل کلی از مربی ها رفتی وهمچنان ساکت وخانوم بودی....فقط به همه چیز دست میزدی!یکی از مربی ها بغلت کرد وشمارو برای گردش به بقیه طبقات برد...همه در نگاه اول فکر میکردن شما یه آقا پسر خوشگل وخوش تیپ هستی که تازه موهاتم فشن کردی...ولی من گفتم که نخیرم!ایشون یه دختر خانوم کوچولو وناز هستن که تیپش مثل پسرهاست وبه زودیه زود هم کلی مو در میاره! 

دخترم، خلاصه کلام اینکه امروز روز خیلیییییی بزرگی بود برای شما ومن که مادره شما هستم....برای من که قراره مادر یه دختره فرزانه واهل خرد باشم!امیدوارم خودت ادامه دهنده این راه باشی...راهی که به یمن وجود کتاب همیشه روشنه!

 

٢٢مهر92

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)