آشنایی با یه دنیای دیگه

دوسه روزی میشه که بطور اتفاقی با دوتا وبلاگ خیلی جالب که مطالب حقیقی وبعضا تکان دهنده ای توش درج شده اشنا شدم....یکی ازین وبلاگ ها مربوط میشه به خاطرات یک پزشک زندان...عنوان وبلاگ هم همینه ...انقدر برام جالب بود که با بقیه بچه های نی نی سایت از طریق ایجاد تاپیک اون رو درمیون گذاشتم وتو وبلاگ خودم هم لینکشون کردم.

دو سه روزه که اصلا کارم شده خوندن مطالب این وبلاگ ها خصوصا خاطرات پزشک زندان....پره از خاطرات واقعی وتکان دهنده...خوندن روایاتی ازینکه یه پسربچه هشت ساله توی بازی های بچه گانه به اشتباه واز سر نادونی بچه گونی سنگی رو به سر دوستش میزنه که از بد حادثه باعث مرگ دوستش وبه زندون افتادن اون میشه....علاقه عجیب بچه های کانون (زندان مخصوص بچه های زیر ۱۸ سال)به ویتامین سی مولتی ویتامین...زنی که دوران بارداری وحتی زایمانش رو در بند میگذرونه وبچه رو هم همونجا به دنیا میاره...اره عباس کوچولو که الان ۳ ماهه شده تو زندان...یا پسر بچه ده ساله ای که عاشق کریم باقریه وبخاطر یه اشتباه بچه گونه تو زندان افتاده وخانوادش متعلق به یه روستای دورافتاده هستند.....همه اینها وصدها مطلب مشابه قلبم رو به درد اورده واز طرفی حیرت کردم....

حیرت کردم از حکمت کارهای خداوند...از صبر خدا...ازینکه خدایا ماداریم کجا زندگی میکنیم....انسانیت تا کجا داره سقوط میکنه....خدایا اخه چی میشد یکی ازین بچه های مفلوک رو که شاید خانواده اصلا هم براش مقدور نباشه یا حتی مهم نباشه که الان اون توچه شرایطی هست رو به من میدادی....

ذهنم پراز علامت سواله....پرازافکار مختلف...وقلبم پرازدرده!!!!صدای طبل هیئت های عزاداری به گوشم میرسید درحالی که داشتم این مطالب رو میخوندم....از ته قلبم برای این بچه ها اشک ریختم وازخود امام حسین خواستم که به فریادشون برسه...به فریاد خودشون...به فریاد خونواده هاشون...به فریاد ما ونسل انسانها که روز به روز داریم از انسانیت فاصله میگیریم....

راستی خداجون....شکرت!شکرت به این خاطر که خونواده خوبی نصیبم کردی...پدر ومادری که منو طوری تربیت کردن که حداقل تو جامعه انسانی بتونم با شرافت زندگی کنم.....شکرت!شکرت که با خوندن این مطالب یه دنیای دیگه رو پیش چشمم باز کردی....تاقدر داشته هام رو بیشتر بدونم وکمتر ناسپاسی کنم!

15اذر90