سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

(2)خاطراتی از نوروز91

1391/1/20 12:41
نویسنده : ملوس
73 بازدید
اشتراک گذاری

صبح اول ظهر فردا یعنی دوازدهم فروردین راس ساعت دوازده ظهر عازم کاخ موزه گلستان شدیم : کاخ موزه گلستان رو ازین جهت مجموعه نامیدند که شامل چندین وچند کاخ وتالاره که تو هم میتونستی تنها برای بازدید یکی یا چند تا ازین قسمتها بلیط تهیه کنی ودر صورتی هم که برای بازدید از کل مجموعه بلیط تهیه میکردی بلیط ها تا انتهای سال دارای اعتبار بود واگر مثل ما موفق نمی شدی کل قسمتهارو بازدید کنی میتونستی مابقی رو موکول کنی به روزهای بعد سال!اینطوری تمامی سال میتونستی تغذیه فرهنگی بشی ولذت ببری!هرچند برای من در کنار لذت غصه هم به بار نشست!این که میگم غصه کاملا جدی میگم!

 

         

مجموعه گلستان شامل قسمتهایی نظیر کاخ ابیض.تالارالماس.چادرخانه.عکسخانه.عمارت بادگیر.شمس العماره.تالارهای سلام وعاج وظروف.عمارت برلیان.موزه مخصوص.حوضخانه.نگارخانه.خلوت کریم خانی وایوان تخت مرمرمی باشد که ما بازدیدمون رو با کاخ ابیض(موزه مردم شناسی)شروع کردیم:این بنا به علت سفیدی رنگ نمای ساختمان که به شیوه بناهای قرن 18 اروپا نماسازی شده ونیز به سبب انکه پله های سرسرای کاخ مرمرسفیدرگه دار بود "کاخ ابیض"نامیده شده .این موزه شامل یک سری البسه وظروف وابزارهای مختلف از دوره های مختلف وشهرهای مختلفه نظیر اسباب وابزار حجامت.سرخاب وسفیداب خانوم ها و...که طی بازدید از اون می تونی به خیلی از اداب وسنن مردم ایران زمین پی ببری!بعد از کاخ ابیض رفتیم به سمت ایوان تخت مرمروخلوت کریمخانی!تخت مرمر درسال 1321هجری قمری به دستور فتحعلی شاه توسط سنگ تراشان معروف اصفهانی از سنگ مرمرزرد یزد ساخته شد.این ایوان دردوره قاجار محل به تخت نشستن پادشاهان وبرگزاری مراسم واعیاد رسمی بوده که اخرین مراسم رسمی دراین ایوان هم تاجگذاری رضاخان درسال 1304 شمسی بوده!

 

                

تو تمام لحظه هایی که خیره می شدم به زیبایی وظرافت اسرار امیزه این تخت سعی میکردم تمام تصاویری که از مراسم شاهان در فیلم ها وسریال های مختلف دیده بودم رو به یاد بیارم وارزو کنم که ای کااااش فیلم های گذر از تونل زمان وسریال قهوه تلخ واقعی بود ومنهم میتونستم با گذر از تونل زمان یا خوردن یه قهوه به گذشته های مربوط به این بنا ها سفر کنم واین مراسم رو از نزدیک وزنده تماشا کنم!

    

وقتی که به شکوه وعظمت دیوارها ونقاشی های زیبای روی اونها نگاه میکردم...زمانی که از پله های منتهی به تالار اینه بالا میرفتم...وقتی که انعکاس نور در اینه کاری های زیبای تالار برلیان چشمم رو میزد...وقتی که به صندلی ناصرالدین شاه(شاه شهید)که هنوزم اثر قطرات خون اوبرروی اون مشهود بود با تعجب وبهت نگاه میکردم...زمانی که به زیبایی وعظمت فرش های دست باف که تالار ها رو مفروش کرده بودند ودر باورم نمی گنجید که چطوری فرش به این بزرگی توسط دست وبا کمک چندین دست بافته شده...هرگزباور نمی کردم که روزگاری شاهان بسیار در این مکانها قدم گذاشته بودند واینک من قدم بر جای پای اونها میگذارم!منی که در ناگه اونها شاید رعیتی بیش نبودم...!هرچند دل خوشی از شاهان قاجار ندارم ولی سعی میکردم احساسات اونها رو درک کنم وبعضی وقتها خصوصا زمانی که ظروف زیبای تالار ظروف وعظمت تالار اینه وشکوه وجلال تالاربرلیان وسلام رو می دیدم با خودم بگم این متعلقات دنیایی با وجود گذر سالها هنوزززززززز هم زیبا وبا شکوهن...واااااااای که اون زمان چه تلالو وجلالی داشتن!شاید اگر من هم جای شاهان بودم خوی ومنشی چون اونها پیدا میکردم ورویه اونها رو ادامه میدادم!واقعا که دنیا ومتعلقاتش عجب فریبا ودلرباست!الحق که بدم نمیاد منم چند وقتی زندگی به سبک اشرافی ودرباری رو تجربه کنم!تالار آینه منو به یاد کمال الملک ونقاشی معروفش وحتی ساخته زیبای زنده یاد علی حاتمی انداخت!خلوت کریم خانی وسنگ قبر ناصرالدین شاه برام اسرار امیزبود وهرازچند گاهی بادیدن نام ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه ومتعلقات اونها چهره آقای بازیگر عزتالله انتظامی در ذهنم تداعی می شد!این شاه بازیگریه دوران!!

                 

      

                  

اعتراف میکنم که بازدید از کاخ گلستان بیش از تمام اماکن فرهنگی وتاریخی که تا به اونروز دیده بودم منو تحت تاثیر قرار داد ودگرگون کرد!شاید علت این بود که آشنایی وقرابت بیشتری همه ما با سلسله قاجار داریم!اگر چه این سلسله ی خائن کم به کشور ظلم نکردند ولی روبرو شدن با برخی حقایق منو به شدت افسرده ومتاثر کرد : بازدید از حوضخانه تالارعاج که از سال 1376 هجری شمسی به محل نمایش مجموعه تابلو ها وبرخی اثار اهدایی پادشاهان اروپایی به دربار قاجار تبدیل گردیدمنو به شدت در بهت وتعجب فرو برد!درحالی که با توجه به شیوه نگه داری تقریبا مطمئن بودم که پاسخ مسئول اون بخش از موزه منفیه ولی برای رفع همون یه ذره تردید پرسیدم که : "این تابلوها واقعی هستند؟"اما در کمال بهت وناباوری متوجه شدم که تمامی اون تابلوها واقعی واصل هستند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من که شاید آشنایی چندانی با اصول موزه داری ونگهداری اشیای قدیمی نداشتم اما می دونستم که برای کاهش روند فرسودگی در تمام نقاط دنیا این اشیا رو درمحیط های خلا وبدور از نور وجریان هوا نگهداری میکنند حال از دیدن این همه اهمال وبی توجهی داشتم به مرز سکته نزدیک می شدم!هرگززززز فکر نمی کردم مسئولین تا این حد(یعنی واقعا تا این حد؟؟!!) بی فکر وبی اعتنا باشن!ای خدااااااااااااااااااااااا فریااااااد!

 

                   

در اون لحظه آرزو می کردم ای کاش این تابلو ها هم چون خیلی از آثار ارزشمند به تاراج رفته از مملکتمون با تاراج رفته بود...چراکه فکر میکنم بیگانه ها ارزش اونها رو بیش از ما می دونن وبهتر می تونن در نگهداری از میراث وفرهنگ ما توانمند باشن!سرم داشت سوت می کشید....ازینکه می دیدم لحظه به لحظه وباسرعت هرچه تمام تر این آثار درحال نابودی هستند در حالی که من ایستادم ودارم نابودی اونها رو تماشا می کنم وکاری جز این ازم ساخته نیست!!!ای خدا میراثم داره نابود میشه.....دلم میخواست فریاد بزنم ازینکه میدیم عده ای بی تفاوت ودل خوش بخشی از کاخ رو تبدیل کردن به سفره خونه سنتی وبخشی رو به آش وکوفته فروشی!اگر شاهان قاجارحتی برای لحظه ای تصور این را می کردند که سالها بعد بخشی از عمارت مجلل اونها توسط عده ای به ظاهر تحصیل کرده وفرهیخته  تبدیل خواهد شد به محلی برای فروش کاسه آش وکوفته قطعا ریشه این عده را می خشکاندند!که الحق لیاقت عده ای جز این هم نیست!در اون لحظات دلم میخواست ای کاش خودم شاه بودم ودستور گردن زدن تمام این دزدان وبرباد دهندگان میراث کشورم رو صادر می کردم!فکر میکنم اگر شاهان قجار بخش هایی از ایرانم رو بر باد دادند گناهشان در برابر کسانی که این چنین تیشه بر ریشه هویت ومیراث ایران می زنند وپیشینه ملتی رو بر باد میدند انقدرها بزرگ نباشه!    

                            

ای خداااااااااااااااا !چقدر سخته شاهد جنایتی باشیو کاری از تو ساخته نباشه جز فریادی که شاید اون هم به گوش نرسه!با این حال دلم میخواد به سازمان میراث فرهنگی کشور مراجعه کنم...نامه بدم واعتراض کنم!شاید از سکوت بهتر باشه...حداقل پابت میکنم که من بی رگ نیستم!من وطنم رو دوست دارم...بخاطر خودم !بخاطر فرزندم!خدایا خودت کمکم کن!کمک کن تا بتونم به اونچه که داد سخن از اون رو توی فیلم های به جای مانده ازین خاطره برای فرزندم سر دادم پایبند باشم!شعار نمی دم وازین کار هم به شدت بدم میاد...ولی به خدا من واقعا از روزی که متوجه این موضوع شدم به شدت متاثرم ودلم میخواد کاری کنم...ولی دقیقا نمی دونم باید از کی وکجا شروع کنم!بجز خدا..میون خلق خدا کی هست که کمک وراهنماییم کنه؟!شمایی که داری این خاطره رو می خونی...می تونی کمکم کنی؟!

آره....این تقریبا چکیده ی خاطرات دوروز از روزهای نوروزی من در سال 91 بود که در نهایت منو اندوهگین و نگران کرد!عمیق تر که فکر کردم نگران شدم!نگران ازینکه ای خدا من کجا دارم زندگی میکنم؟؟مسئولینی که این چنین نسبت به جان مردم ( با توجه به اینکه من سیزده روز ابتدای سال از درد دندون عذاب می کشیدم وفریادرسی هم نبود) وهویت وفرهنگ اونها بی تفاوت هستند آیا واقعا شایسته هستند؟؟؟آیا باید به بیماری ودرد گفت که نوروز تعطیله وسراغ آدم ها نیاید؟!اینده من در روزهای پیری چی میشه؟آینده فرزندانمون چی میشه؟؟آیا مسئولین هم خودشون تا به حال پا به این موزه ها گذاشتن؟یعنی واقعا متوجه نیستن که این سرنوشت همه ی آدمهاست وهمه ما روزی به تاریخ خواهیم پیوست وآینه عبرت دیگران خواهیم شد؟یعنی مهم نیست در آینده تو محبوب باشی یا منفور؟پس چرا این قدر بی معرفتی وکم توجهی؟!

ای خدا توی شهر به این بزرگی کجا باید دنباله یه جو معرفت ومردونگی گشت؟؟؟

٢٠فروردین91

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)