سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

سه ماهگیت مبارک!

دخترم بازهم رسیدیم به شماره دوازده از روزهای ماه وتو یک ماهه دیگه بزرگ شدی!     دخترگلم توی این عکس میخواد بره عیددیدنی! راستی خواستم چند تا مطلب رو برای اینکه یادم بمونه اینجا ثبت کنم...شاید یه روزی برای خودم یا سوفیا جالب باشه...   *دخترم اولین باری که من وتو دوتایی با هم رفتیم بیرون ...11فروردین بود!رفتیم خونه ازاده اینا برای عید دیدنی، اونم با کالسکه! *اولین باری هم که با من وبابا مرتضی برای گشتن وخرید رفتیم بیرون 25 اسفند بود...اونم کجا؟! بازارچه شاپور که عاشقشم! مخصوصا روزهای اسفند که پر میشه از گل های سینره وماهی قرمز وسبزه! بازم یادم بیاد از اولین ها برات بشتر مینویسم! 12فروردین92 ...
12 فروردين 1392

دلم برای خدا تنگه...

خیلی وقتا تلاش برای رسیدن به هدف ...از رسیدن به هدف شیرینتر ولذت بخش تره!!! سوفیا تمام عشق وهستی این روزهای منه...اما راستش با تمام سختی هایی که تو دوران بارداری داشتم ُ گاهی دلم برای معنویت اون روزها تنگ میشه....برای خدای اون روزهام! خدایا آغوشت رو برام دوباره باز کن...من جز تو پ ناهی ندارم! 10فروردین92 ساعت17و16دقیقه ...
10 فروردين 1392

دلم از دنیا گرفته....

امشب دلم به اندازه تموم دنیااااااااااااااااااااااااا گرفته...از دنیا وادم هاش!!!! بارداری وسختی هاش گذشت ولی نیش وکنایه بعضی آدم ها تمومی نداره!واقعا نمیدونم من تقاص چی رو باید پس بدم!!!چرا بعضی ها دلشون میخواد انتقام ناکامی هاشون از روزگار رو از ادم ها بگیرن!!!! یعنی نمی فهمن که مشکل من در سقط هام وبعد بارداری سختم به خواست ومصلحت تو بوده ونه خودم!!!! خدایا من خودم هرگز به یاد ندارم که انسانی رو بخاطر نقص در سلامتش مورد تمسخر وکنایه قرار داده باشم ولی واقعا نمی فهمم چرا بعضی از بنده هات تمسخر دیگر بنده هات براشون حکم تفریح ولذت رو داره...مرهمیه برای عقده های فرو خوردشون! واقعا جوابی براشون ندارم...من شکایت این بنده هات رو آوردم به...
10 فروردين 1392

اولین آوای خوشحالی تو

دخترک باهوشم   حدودا بیست وچهارمین روز از اسفند ماه بود که برای اولین بار ودر کمال تعجب شروع کردی به خندیدن با صدا،ذوق کردن ودراوردن صداهای عجیب وغریب ناشی از خوشحالی! نمیدونی من وبابایی چقدر ذوق کردیم وتعجب ازینکه تو دختردو ماه ونیمه در حالی که هفت ماهه هم به دنیا اومدی چقدر باهوشی وجلوتر از سنت! این روزهااین آواها وبلند خندیدن هات ...ذوق کردن هات خصوصا وقتی که برات موسیقی میگذارم بیشتر وبلندتر میشه وتعجب همه رو برانگیخته میکنه.... خدارو شکر زحمتهام...به هدر نرفت!مخصوصا مویزهایی که سراسر بارداریم خوردم تا تو تنهام نذاری...تازه باهوش که هیچ، تیزهوش هم بشی!  ٧فروردین92 ساعت21و51دقیقه
7 فروردين 1392

تحقق یک رویا....رفتن به خونه مامانی به همراه تو!

دخترم روز اول فروردین ماه بود که برای اولین بار شما رفتی مهمونی...ظهر خونه مامان منیژه وعصر هم خونه عزیز! تو کل مهمونی ها هم لالا کرده بودی! دومین شب فروردین ماه بود که اون شب رویایی...شبی که همیشه توی تمام دوران بارداریم...با مامان منیژه باهم توی رویاهامون ازش حرف میزدیم وبه تصویرش میکشیدیم! شاید برای خیلی ها این یه اتفاق معمولی وشاید حتی مسخره باشه...ولی برای ما یه رویا بود...یه رویا!شبی که تو رو لای پتو پیچیدیم ،بابایی بغلت کرد و دوباره رفتیم خونه مامان منیژه! در تمام طول مسیر کوتاهمون تا خونه مامان منیژه ،داشتم فکر میکردم که چه روزها وشب هایی که ازین مسیر گذشتم وتمام آرزوم این بود که روزی تورو در این کوچه ها بغل کنم بیایم به خونه مام...
7 فروردين 1392

هشت سین

هفت سین امسال ما، یه "سین" اضافه بر هرسال داره...سینی که مدتها در انتظارش بودم وبرای رسیدن بهش سختی های زیادی رو متحمل شدم...سینی که باعث شد ازین به بعد بهار برای من از دی ماه شروع بشه...درست از روز 12 دی ماه، آغاز سال میلادی... منظورم "سوفیا" فرشته کوچکه خونمونه! "سین" کوچولوی خونه! واااااااای که چه روزی بود اون روز...هرگز فراموش نمیکنم چهره قشنگت رو که برای اولین بار دیدم....برای همینم یه عکس از همون روزهات میگذارم تاهمیشه خاطره اون روز رو در ذهنم پررنگ وبرجسته نگه داره....  دوستای خوبم...بهار وسال نو بر همگی مبارک...! ٣٠اسفند91 ساعت21و36دقیقه ...
30 اسفند 1391

راز بارداری خوب من!

خیلی وقتا ادما برای رسیدن به آرزوهاو خواسته هاشون نیازمند یه اراده قوی وفکر مثبت هستن....واونچه که میتونه این ابزار رو در اختیارشون بذاره اینه که یه دستاویز خوب ومطمئن برای خودشون پیدا کنن!   راستش منم در رسیدن به یه بارداری نرمال وبعدش یه نی نیه سالم دنباله همین قضیه بودم تا اینکه توی دی ماه سال 90 بود که یه روز نشسته بودم وداشتم کتاب طب الصادق (ع) رو مطالعه میکردم، که چشمم به یه حدیث خیلی جالب افتاد: " (خوردن) بیست و یک عدد مویز سرخ هر صبح در حالت ناشتا، همه بیمارى ها را دور مى کند، مگر مرگ را." راستش همونجا بود که با خودم وامام صادق(ع) یه عهدی کردم.... گفتم یا امام صادق، شمااهل بیت همونطور که خودتون هم گفتید کلام بیهود...
28 اسفند 1391

به یاد سال گذشته

سوفیای نازم این روزها تورو هروقت در آغوش میگیرم ومیبوسمت به یاد روزهای اسفند ماه سال گذشته میفتم...قلبم فشرده میشه وخدارو شکر میکنم که نوروز پارسال اخرین نوروزی بود که هنوز مادر نشده بودم... تا همین سال پیش از عید ها متنفر بودم...ولی! دیگه متنفر نیستم...چون تورو در آغوش دارم! خدایا شکرت! ٢٧اسفند91 ساعت11و56دقیقه
27 اسفند 1391

تولد دو ماهگی سوفیا

دخترک قشنگم... امروز دقیقا دو ماه از روزی که تو به دنیا اومدی میگذره...دو ماه از روزی که من رسما مامان شدم !دو ماه با همه سختی ها وشیرینی هاش...البته فعلا برای من بیشترش سخت بوده...شب بیداری ها وهرروز روبه رو شدن با وقایع تازه...ودرکناراینها روز به روز عزیزتر شدن تو ودلبستگی بیشتر من به تو! 12اسفند91 ساعت20و42دقیقه ...
12 اسفند 1391