سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

دعا

خدایا....غروب دومین جمعه از پاییزه وخودت گفتی که تو این لحظه ها....تو این لحظه های ملکوتی بانگ اذان....غروب ادینه هرچی بخواید بهتون میدم...خودت گفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارو!! پارسال یه همچین روزایی من یه فرشته هدیه دادم به تو....حالا منم ازتو یه فرشته میخوام که این دنیا کنارم باشه!!!!یاسمینمو میخوام!!!!به همین لحظه های ملکوتی قسمت میدم....به همونی که این روز....جمعه متعلق به او هست قسمت میدم....یاسمینمو بهم برگردون!!!! 8مهر90
8 مهر 1390

یاسمین! تولدت مبارک مامان!

خدا جون سلاااام!!!!! دلم میخواد این حرفارو برسونی به دختر گلم...یاسمین!!!!که دیروز تولدش بود! یاسی جونم....عزیزدلم سلاااااام!خوبی مامانی؟؟؟؟عزیزم تولدت مبارک!!!باورت میشه؟؟؟یک سااااااال گذشت!البته منو ببخش که نشد به موقع بیامو تولدتو بهت تبریک بگم...اخه اینترنتمون مشکل داشت نمیتونستم بیام...خودمم دلم پرپر میزد برای اینکه بیام اینجا وباهات حرف بزنم مامانی جونم!مروارید نازدونم چطوره؟؟؟خوبه؟؟؟مواظ ... ب نازدونه مم باش!!!! یاسی جونم نمیدونی چقدرررر دلم گرفته....چقدر دلم هواتو کرده....واااای که اگه پارسال نمیرفتی ومنو تنها نمیذاشتی الان چقدر باهم خوش بودیم...اخخخخ اخخخخخخ که دلمو اتیش میزنه خاطره ی پارسال به دنیا اومدنت!!!!وای که وقت...
8 مهر 1390

غروب پاییزی

خداجون غروبه هشتمین روز از فصل پاییزه!!!!!دلم گرفته وبی تابه!!!!بی تابه یه هدیه از طرف تو!!!!بی تابه یاسمینیه که از من گرفتیشو واگه الان درکنارم بود چه ها که نمیکردم براش!دنیایی از گل وبوسه بود که به پاهاش میریختم...ولی افسوس وصد افسوس که دنیاوادماش لیاقت یاسمینمو نداشتن!!!یاسمینه من فرشته ی فردوس بود وبس!!!
8 مهر 1390

عکسی از مروارید

خدا جون..... حالا که از یاسمین گفتم دلم نیومد که از مرواریدم نگم....دلم میخواد فکر کنم این یکی هم مرواریدمه!!!!عزیزه دلمه...پاره تنم!!!!هرچی باشه دل بچه ها کوچیکه...ترسیدم از یاسی جونم بگم دل کوچولوی مرواریدم بشکنه!!!مامانی ...عزیزم....به حرف خواهرت گوش بدی ها!!!!!   ...
28 شهريور 1390

عکسی از یاسمین...

خدااااااااااایا....نمیدونم چرا!ولی دلم میخواد فکر کنم این یاسمینه منه که داره از پنجره ی بهشت منو نگاه میکنه!!!! دلم میخواد باهاش حرف بزنم!!!!!یاسی جونممممممممممم!!!!عزیزم.....مامانی!!!!!!!!!!!!!چند روز پیش 25 شهریور بود وتوهفت ماهه باید میشد!!!!چرا نیومدی بهم سربزنی؟؟؟؟نکنه هنوز گرسنته؟؟؟؟بخدا مامان شرمنده ته!!!من نمیدونم باید برات چی کار کنم که دیگه گرسنه ت نباشه!!!! خودت بیا بهم بگو!!!! عزیزم تو بهشت مواظب خودت باش!!!!مواظب مرواریدمم باش!!!!مراقب همدیگه باشید تا من وبابا هم بیایم پیشتون!!!! برای مامان وبابا دعا کنید!!!خیلی زیاد!شما که اون بالا هستید به خدا نزدیکترید!!!!خدا بهتر حرفاتونو میشنوه!!!هرچی باشه شما فرشته های خدایید!  ...
28 شهريور 1390

بازم دلم گرفته...

خدایا....دلم از دنیا گرفته!دلم از ادماشم گرفته....!خدایا ناراحت نشو...ولی دلم از تو هم گرفته!!!!از تو که ادمهای دنیا رو میشناسی ومنو بین این ادما تنها گذاشتی!!!! اره خدا جون....دلم از تو هم گرفته!!!!
22 شهريور 1390

خواب یاسمین

خداجونم...سلام! میخوام باهات یه کم حرف بزنم....فقط قبلش یه خواهش کوچولو دارم!تو که اون بالایی...تو که الان یاسمین ومروارید من پیشت هستن بهشون سلام منو برسون!بگو که خیلی دوستشون دارم!خداجون مواظبشون باش! چند وقت پیش خواب یاسمینم دیدم که اومده بود بخوابم ومیگفت که دلش شیر میخواد...میگفت گرسنه شه!!!!دلم اتیش گرفت...اتیش! خدایا من یاسمین ومرواریدمو به تو سپردم!مراقبشون باش! 19شهریور90
19 شهريور 1390

شکایت

خدا جون...بازم سلام! میخوام بازم باهات صحبت کنم...راستش خیلی حرفا دارم که بهت بزنم!خیلییییییییی! خیلی شکایت ها هم ازت دارم....شاید بهتر باشه نگم ازت شکایت دارم بلکه بگم شکایت دارم!یه روزایی ازخودم میپرسیدم شکایت خدا یعنی تورو پیش کی باید ببرم....امروز تو تلویزیون یه اقای روحانی میگفت شکایت خدارو باید پیش خود خدا ببری!میگفت اصلا یکی از اسمای خدا "سامع الشکایا"ست!یعنی شنونده ی شکایت ها! خدایا منم از ... تو شکایت دارم...مگه خودت نگفتی که از رگ گردن به ما نزدیکتری؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه خودت نگفتی؟مگه نگفتی که از پدر ومادر هم نسبت به ما ادما مهربون تری؟پس چرا به حرفام گوش نمیدی؟چرا هیچ کدوم از خواسته هامو نمیشنوی؟؟؟چرا هیچ کدومو اجابت نمیکنی......
19 مرداد 1390