یه شعره قشنگ...
عاقبت در یک شب از شبهای نور کودک من پا به دنیا می نهد ان زمان بر من خدای مهربان نام شورانگیز مادر میدهد بینمش روزی که طفلم همچوگل درمیان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیک یاس ها درمشام جان من پیچیده است پیکرش را میفشارم در برم گویمش چشمان خودرابازکن همچوعشق پاک من جاویدباشدرکنارم زندگی اغاز کن.... ١٨دی90