سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

روز علی اصغر (ع)

فردا روز شش محرم وروز شش ماهه امام حسین علی اصغره! وقتی که فهمیدم توی دلم قدم گذاشتی، به توصیه خانوم قائمی شش کیلو شیر برای سلامتی تو نذر کردم تا برای علی اصغر توی روز خودش بین بچه ها پخش کنم...هم پارسال وهم امسال! خانوم قائمی بهم همون اولش که تازه تو دلم جوونه زده بودی گفت که همینو نذر کن وخیالت راحت باشه که نی نی سالم وسلامت دنیا میاد! شیرهارو امسال هم مثل پارسال دایی محمد زحمتش رو میکشه ومیبره بین بچه های کلاسشون تقسیم میکنه...نیت کردم این نذر رو تازمانی که برام مقدوره انجام بدم...تاروزی که خودت با دستای کوچولوت بتونی پاکت های شیر رو بین بچه ها تقسیم کنی! راستی مامانی برات یه بلوز مشکی خریده که با رنگ سبز روش نوشته یا سیدالشهدا! م...
18 آبان 1392

واپسین روزهای نه ماهگی

  دختر قشنگم...شاخه گل عطرین من! این روزها داری روز به روز شیطون تر میشی...تقریبا از اوایل نه ماهگیت بود که دیگه دستات رو به صندلی یا لبه تخت و...میگیری ومی ایستی وهراز گاهی یکی دو تا قدم کوچولو هم به همون صورت برمیداری... نازنینم...هنوزم یه وقتا با دیدنت باورم نمیشه که بالاخره خداوند به من هم یه دخمل ناز داد ومنو لایق مادری دونست...هنوزم یه وقتا با دیدنت چشمام تر میشه وخدارو بخاطر داشتنت از ته ته قلبم شکر میکنم...هنوزم یه وقتا باورم نمیشه که این همه خوشبختم! ٧آبان92 ...
7 آبان 1392

سادات کوچولوی خونه ما!

چقدررررر خوشحالم که امسال عید غدیر خونه ی کوچیکه ما علاوه بر یه سید بزرگمرد ، یه سادات کوچولو هم داره.... سیده کوچولو، سوفیا نازنازی...اولین عید غدیرت مبارک! خدایا...شکرت که درکنار افتخار همسریه یه سید پاک ومهربون، افتخار مادری برای یه سادات کوچولو رو هم قسمتم کردی! خدایا شکرت بخاطر این همه محبت در حق من وعزیزانم! ٢آبان92
2 آبان 1392

...وحالا سومین وچهارمین مروارید دخملی !

عزیزکم ظهرسیزدهمین روز مهرماه یعنی اولین روز ده ماهگیت ، خونه مامانی بود که باز هم مامانیه مهربون متوجه شد که دو تا دندون سفید وخوشگل بالاییت هم لثه های کوچولوت رو شکافتن ودارن میان بیرون تا خنده هات رو شیرین تر وچهره ت رو جذاب تر کنن! مبارکه عزیزکم.... ممنونم که دختر صبور وخوبی بودی ومنو بابت دندون دراوردنت زیاد اذیت نکردی....انشالا که بتونم کلی غذاهای خوشمزه برات بپزم تا با دندونای خوشگلت بخوریشون! ١٥مهر92
15 مهر 1392

دخترم روزت مبارک!

دختر قشنگم امروز ، روزه دختره وشما هشت ماه وچهار روزته!یعنی از هشت ماه وچهار روزه پیش تاالان و آخره دنیا شدی دختره خوده خوده خودم! روزت مبارک! توی روزه به این قشنگی ، یه شعره خیلی خیلی خوشگل رو که از زبون یه دخمل ناز شنیدم رو اینجا مینویسم وبهت تقدیم میکنم! با این آرزو که یه روز خودت با زبونه خودت برام بخونیش: مث صومعه تو بارون می مونی مث بارون تو خیابون می مونی مث دخترای چل گیس قدیم تو کالسکه های تهرون می مونی مث سایه ی درختای بلند توی کوچه های شمرون می مونی مث شمعدونای شاه عباسی توی گنجه ی گنج آقا جون می مونی مث ...
16 شهريور 1392

نور قرآن

دختر فرزانه من این روزها وخیلی روزهای قبل از این آرامش وصبر مثال زدنیه تو، تعجب خیلییییییی ها رو حتی خوده من رو برانگیخته وشدی یه دختره نمونه که خیلی از مامانا حسرت داشتنت رو دارن وحتی برای نی نی هاشون تو وارامشت رو مثال میزنن....از عمو رضا وعمه زری گرفته تا خاله الهام مامان ستایش وخیلیییییییییی های دیگه همه عاشق ارامش تو شدن! ارامشی که داری باعث شده ،تمرکز بیشتری داشته باشی وهوشت رو بهتر وبیشتر بکار بگیری...برای همینم در کمال تعجب وشگفتی روز به روز داری کلمات بیشتری رو یاد میگیری...دیشب خونه ی مامان منیژه که بودیم ، عمه زری هم بود وتورو که خیلی هم دوست داره بغل کرد وچندین بار کلمه عمه تکرار شد...عمه زری که رفت خونه خودشون در کمال تعجب ت...
26 مرداد 1392

goi goi goi!

دختر نانازیه من که درستتتتتتتتتت مثل اسمت باهوشی وفرزانه! چند روزیه که متوجه شدم وقتی که گرسنه ات میشه، شستت رو میکنی توی دهانت ومیمکی وتند تند میگی:"goi goi goi!" به قول خاله لیلا احتمالا یعنی: "گشنمه گشنمه گشنمه!" ٢٦مرداد92 ساعت12و15دقیقه ...
26 مرداد 1392

سوفیای شگفت انگیز

عزیزکم تو این روزهایی که میگذره یه روزها وشب هایی میاد که منو به شدت شگفت زده میکنی....شاید کمتر کسی باورش بشه وشاید تا نبینه ونشنوه باور نکنه که تو حرف میزنی....تا الان چندین کلمه رو به زبون میاری که چندتاییش هم با مفهومه... ماما... بابا... ددر... آق قا... و...............! وقتی دستات رو میگیرم روی پاهات می ایستی وهرازگاهی چند قدم هم راه میری در حالی که هنوز نمیتونی بدون تکیه گاه بشینی وحتی دندون هم درنیاوردی! نسبت به نوع موسیقی که برات میگذارم، عکس العمل نشون میدی....با موسیقی غمگین بغض میکنی ولبات آویزون میشه وبا موسیقیه شاد لبخند میزنی....البته اینم بگم کمتر اتفاق میفته بجز موسیقی کلاسیک وسنتی چیزدیگه ای برات بگذارم! دیشب...
12 مرداد 1392

رمضان ازپارسال تا امسال...

حدود یک هفته ای میشه که ماه مبارک شروع شده ومن مرتب به یاد سال گذشته هستم ومعنویتش!دخترم تو، توی دلم بودی ومن از نیمه شعبان تا پایان رمضان به لطف خدا موفق شدم یک ختم قران رو به حضرت صاحب الزمان هدیه کنم!یادش به خیر...همش فکر میکردم به امسال که انشالا تو درکنارم باشی! خدارو هزاران بار شکر که کنارم هستی! کنارم هستی و وقتی به روی چون ماهت لبخند میزنم ،میخندی... ذوق میکنی وپاهات رو میکوبی روی زمین! جااااااااااانم عزیزممممممممممم! امسال هم خدا بخواد یک ختم قران رو شروع کردم ....به شکرانه وجوده سلامتت! دخترم ...در پناه حق سلامت وخندون باشی! ٢٧تیر92 ساعت12و59دقیقه ...
27 تير 1392