تن پوشی با تار و پود عشق
ملوسک مامان
تو روزهای نه چندان دور که شما هنوز نیومده بودی تو دل مامان، مامان تو روزهای بلند تابستون وشبهای سرد زمستون، وقتی دلش برای شما تنگ میشد ومیخواست یکم به آرامش برسه، مینشست وبرای دخمل خیالیش دست وپا شکسته لباس میدوخت وتو خیالش اونارو برتن فرشته کوچولوش میکرد وکلی لذت میبرد!میرفت توی رویا ودور میشد ازون دنیای تاریک!
دیروز یکی ازون رویاها به حقیقت پیوست ومامان یکی ازون لباسارو به تن عروسک کوچولوش سوفیا خانومی کرد...
واااااااااااااااای چه لذتی داره! دیدن فرشته ارزوهات تو لباسی که خودت...با دستای خودت براش دوختی، هرچند ساده وپرایراد...ولی دوخته شده با تار وپود عشق مادرانه!
١٦خرداد92
ساعت16و53دقیقه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی