سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

بهشت من...

خدایا.... میگن اجر صبر بر مصیبت فرزند پاداشش بهشته!میگن بچه هایی که سقط میشن اون دنیا می ایستن دم در بهشت ومیگن تا پدر ومادرمون وارد بهشت نشن ما هم وارد نمیشیم! خدایا اینو بنده های بزرگ ومعصومت میگن..... ولی اخه خدایا....من چطوری بگم....به چه زبونی بگم که بهشت من همیییییییییین دنیاست....اره بهشت من همین دنیاست اگه......اگه فرشته هام برگردن!!!! ١٣اذر90   ...
13 آذر 1390

من برگشتم اما با یه دنیا اندوه...

یاسمینم....مرواریدم...  سلاااااااام من برگشتم....اززیارت امام رضا(ع)!سفر معنوی خیلی خوبی بود....وای که چقدر بهش احتیاج داشتم....وای که وقتی چشمم به ضریح امام رضا افتاد چه جوری دلم شکست وچشمام بارونی شد...وای که چه لذتی داره...چه ارامشی داره وقتی گریه هاتو...وقتی حرفاوغصه هاتو پیش کسی میبری که مطمئنی امین تر ومحرم تر از اون وجود نداره....کسی که مطمئنی داره با تمام وجود به حرفات گوش میده ومطمئنی بالاخره یه کاری برات میکنه!!!!نه دلم ونه چشمام سیر نمیشد از نگاه به ضریح امام رضا....ساعتها می ایستادم جلوی ضریح وبا امام رضا درد ودل میکردم....برای دوستام...برای خودم....برای عزیزام دعا میکردم.... تنها یه روز از رسیدنمون به مشهد وچند ساعت ا...
12 آذر 1390

من دارم میرم زیارت....

خداجونم....سلااااااااام   امام رضا(ع) سلاااااام...ممنونم که منو مرتضی رو بعد از سه سال دوباره دعوت کردی.....! یاسمین...مروارید.... سلام فرشته های گلم...عزیزای دلم...امام رضا منو دعوت کرده دوباره....منو بابا مرتضی رو!فرداخدا بخواد عازمیم.....میخوام برم پابوس امام رضا وبیفتم به پای ضریحش....قسمش بدم به این ماه عزیز...با اونی که این ماه متعلق به اونه ومنو تو روز اولش طلبیده به پابوس....قسمش بدم که بهم یه نی نی ناز وصالح بده با یه بارداری راحت ونرمال....بگم بهم یه نی نی بده تا سالهای دیگه با نی نی بیام به پابوسش! برای مامانوبابا دعا کنیدسالم وسلامت برن وبرگردن....راستی مامانی ودایی محمد هم با ما میان....!برای اونا هم دعا کنید! ٥...
5 آذر 1390

خدایا...باتوهستم!

خدایااااا................. گیرم من بد....اره اصلا من بنده بدی هستم برای تو..... ولی......... تو که خدایی...بی وفایی وکم محبتی که تو ذات خدا راه نداره...اخه اصلا اگه این طور باشه که ..... اخه تو چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من بد....تو چرا؟تو که خدایی!!!! ٢٤آبان90
24 آبان 1390

صرف یه عصرونه با خدا...

خدایا.................... فکرشو بکن....چقدر خوب می شد اگه غروب یه عصر پاییزی تو رو به صرف یه فنجون چای داغ دعوت میکردم...تو هم قبول میکردی ! میومدی کنارم میشستی....کلی با هم گپ میزدیم...من از درد دل ها وغصه هام میگفتم...از سختی های روزگار...از بی وفایی های روزگار....تو هم اروم گوش میکردی به حرفام وبعد دستتو میذاشتی روی شونه هام....اشکامو پاک میکردی واروم میگفتی غصه نخور...غم به دلت راه نده....خودم همه رو برات حل میکنم.... اره خدا ...ای کاش میشد....بهم امید میدادی... حیف که نمیشه.... حیف که منو قابل نمیدونی! ٢٤ابان90 ...
24 آبان 1390

من عیدی میخوام...

یاسمین قشنگم................ مروارید سپیدم.......... سادات خانومای کوچولوی من! عیدتون مبارک!!!!نمیخواید به مامان عیدی بدین؟؟؟؟؟؟دلم برای بغل کردنتون تنگ شده ها..... من منتظر عیدی تون هستم.....منو چشم انتظار نذارید! پی نوشت: تمام امید ودلگرمی من تو این دنیاشفاعت شما دوتا سیده خانوم کوچولو از من توی اون دنیاست! 23ابان90 ...
23 آبان 1390

یاسمین...الان کجایه بهشتی؟

یاسمین................. سلام عزیزم....خوبی مامان!نمیدونی چقدررررررررر دلم برای تو تنگ شده...برای تو ...برای مروارید!اگر بدونی چقدر دلم از دنیا وادمهاش گرفته!!!! ای کاش میشد یه جوری یامن بیام پیشت یا تو!!!!دلم برای اینکه تورو در اغوش بگیرم خیلییییییی تنگ شده....دلم داغونه...داغون! الان که دارم اینارو برات مینویسم چشمام غرقه اشکه....یاسی جونم تورو به همون خدایی که پیششی قسمت میدم برام دعا کن...برام ... از خدا بخواه زودتر تورو بهم برگردونه!!!! میدونم که الان تو بهشت وایسادی وداری منو نگاه میکنی....دلمم به همین گرمه!ولی شیطون مرواریدم کو؟؟؟چرا دسته اونو ول کردی؟؟؟؟ مواظب خواهر کوچولتم باش عزیزم..... بگذریم مامانی....یه لحظه چشمم که ب...
21 آبان 1390

یه سوال از خدا

خدایااااااااااااااااااااا انقدر دوست دارم بدونم چرا دغدغه های بعضی ها تو زندگی انقدر کوچیییک وگذراست وبعضی دیگه انقدرررررر بزرگ وتموم نشدنی!!!!!!!! اصلا خودتم میدونی داری چی کار میکنی؟؟؟؟؟حداقل به من یه جوری حالی کن!!!! من نمیفهمم تو که خدایی دیگه!!!! ٢٠ آبان90
20 آبان 1390