سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

چقدررررررررراحساس پیری میکنم!

خدایا.....   امروز که داشتم به دوسال پیش تا الان فکر میکردم....دوسال پیش این موقع ها که تازه داشتم برای مادر شدن خودم رو اماده میکردم تاامروز ......هیچ وقت فکر نمی کردم این قدر آزمون های خداوندی وسختی های مختلف رو به همراه همسرگلم وپدر ومادر خوبم پشت سر بگذارم وبه اینجا برسم.....واااااااای که چقدر ساده انگار وخوش اندیش بودم!وااااااای که چقدر همه چیز در نظرم راحت وبی دغدغه بود.....آخخخ که فکر میکردم فاصله بین تصمیم برای مادر شدن ونی نی رو تو بغل گرفتن فقط چند تا عق زدنه ساده است وبس!!!!! وااای که چقدر اون روزا بچه بودم وحالا چقدرررررررررر بزرگ شدم......ووووای که چقدر کم طاقت وعجول بودم وحالا چقدر صبور وپرطاقت....وای که چقدر اون روزا ...
8 بهمن 1390

این چند روز...

خداجون سلااااااام فرشته های قشنگم سلام این چند روز واقعا گرقتار بودم....دوسه روزی بود درد امونمو بریده بود....بازم یه دردجدید....وحشت ازینکه نکنه باردارمو بازم قراره سقط بشه.....وحشت ازینکه بازم داره یه بارداری پراسترس ووحشتناک شروع میشه.....ازینکه روزها وشب های وحشت دوباره داره شروع میشه اونم چه شروع شدنی....بدبختی اینکه دیگه به کسی هم نه روم میشه بگم ونه دلم میخواد....جز پدرومادرم که اونم مجبورم....اگر بهشون نگم که دق میکنم...هرچند ازغصه خوردن اونا شرمنده وخجل میشم ومنم غصه ودردم بیشتر میشه.....۵شنبه تا شب همش بیمارستان ودکتر و....اخرش هم معلوم شد که خدارو شکر سنگ کلیه ومثانه ندارم...عفونت هم ندارم...صدهزار بار شکر باردار هم نیستم ولی ...
8 بهمن 1390

یا امام رضا(ع)

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا   یا امام رضا...خودت به داد دل همه منتظرای نی نی برس....تو خودت هم مدتها در ارزوی فرزند بودی تا اینکه خدا بهت جوادالائمه رو عطا کرد!پس خوب میفهمی چی میگم...چون مشکلت شبیه من بوده! یا امام رضا امروز اخرین روز از ماه صفره....دوماه تمام محرم وصفر...کم یا زیاد عزاداره جدت حسین(ع)واهل بیتش بودم...عزادار پیامبر ...امام حسن وخودت بودم....فردا هم اغاز ماه زیبای ربیع الاوله.... من از شما ومادرتون خانوم فاطمه زهرا عیدی میخوام!عیدیمم فقط میخوام یه نی نیه سالم وصالح باشه.....!دلم میخواد محرم وصفر بعدی دیگه نی نیم تو بغلم باشه! به خدا دیگه بسمه....خسته شدم ازینکه انقدر تا خبر بارداری ویا زایمان کسی رو شنیدم...
4 بهمن 1390

روزعشق ما

یاسمین.....   دخمل نازم....میدونی اگر پارسال سر موقع به دنیا اومده بودی وبه اسمونا پرنکشیده بودی امشب خونمون چه خبر بود؟؟؟ امشب خونمون پربود از بادکنک های رنگی...قاقا لی لیای خوشمزه...کیک تولد وژله های رنگ به رنگ....یه عالمه مهمون ویه دنیای شادی! روی کیکت یه شمعه "یک" میذاشتیم وکلی فیلم وعکس ازت میگرفتیم....یه عالمه کادوهای خوشگل میگرفتی....یه لباس پرنسسی ناز هم تنت میکردم وصورتت رو غرق بوسه!!!! وااااای خدا حتی فکر کردن به چنین روزی هم قلبم رو پراز شادی میکنه!!!! خدایا به امید اون روز....روزی که تولد فرشته قشنگم رو ببینم....! یاسمین برام دعا کن.... راستی حواست هست اگر به دنیا اومده بودی...روز تولدت روز عشاق بود؟؟؟تو هم م...
25 دی 1390

خونه مادربزرگه

فرشته های قشنگم   سلاااااام.... دیروز عصربا بابا رفته بودم انقلاب که از کنار اون دوتا مغازه دوست داشتنی اطراف میدون که محصولات فرهنگی میفروشن داشتیم رد میشدیم که چشمم افتاد به سری سی دی های برنامه مورد علاقه بچگی هام :"خونه مادربزرگه!" همونطور که داشتم پیراشکی مو دولپی میخوردم ذوق زده به بابامرتضی گفتم من اینو میخواااام!!!! اونم نزد تو ذوقمو گفت باشه میخرم.....! وخرید.....   دلم نمیاد پکش رو باز کنم!میدونید چرا؟!دلم میخواد اونو روزی باز کنم که شماها برگردید پیشم!به عشق شماها بازش کنم...همونطور که شاید به عشق شماها خریده باشمش! دلم میخواد نی نی های قشنگم هم از اونچه که من لذت میبردم لذت ببرن! یعنی میشه؟؟؟؟؟ به ...
24 دی 1390

خدایا شکرت بخاطر این روزهایم...

خداجون سلااااااااااااااام   امشب اومدم تا ازت تشکر کنم....بخاطر هدیه ارزشمندی که تا دیروز کمتر ازش بهره مند بودم .....خدایا شکرت ...بخاطر قلب آرام ومطمئنی که این روز ها بهم عطا کردی....به لطف بنده های خوبت! خدایا ازت ممنونم که این روز ها بهم توفیق این رو عطا کردی که بتونم تو مراسم عزاداری برای بهترین بنده های روی زمینت شرکت  کنم وآرامش رو برای قلبم وهمسرم به ارمغان ببرم! خدایا شکرت بخاطر دوستای خوبی که بهم عطا کردی...دوستایی که به حسینت...به اهل بیت معرفت دارن ....دوستایی که وجودشون...گفتار ورفتارشون مایه صبر وآرامشه! ................................................................................................ &...
23 دی 1390

یه شعره قشنگ...

عاقبت در یک شب از شبهای نور کودک من پا به دنیا می نهد   ان زمان بر من خدای مهربان نام شورانگیز مادر میدهد   بینمش روزی که طفلم همچوگل درمیان بسترش خوابیده است بوی او چون عطر پیک یاس ها درمشام جان من پیچیده است پیکرش را میفشارم در برم گویمش چشمان خودرابازکن همچوعشق پاک من جاویدباشدرکنارم زندگی اغاز کن.... ١٨دی90
18 دی 1390

نگرانم...اما امیدوار

فرشته های قشنگم سلام چند وقتی بود خیلی مریض وکم حوصله بودم...هنوز هم زیاد روبراه نیستم!معده درد قدیمی وکهنه من بازم عود کرده بود وطاقتم رو طاق!(نمی دونم طاق رو درست نوشتم یانه!)اولش فکر کردم شاید یه نی نی دیگه تو راهه ولی....امروز فهمیدم که نه خیر....همش زیره سره معده مه و شاید هم یه بخشیش تلقین....هه هه خنده داره تلقیننننننن....اونم برای من!که شاید تجربه مادر شدن واقعی رو نداشته باشم ولی حداقل بارداری رو دوبار تجربه کردم....تلقین برای اونایی که برای بار اوله که میخوان بارداری رو تجربه کنن!نه منننننننننننن! خدایا .....می خوام باهات درددل کنم....خودتم خوب میدونی چرا....شاید برم پیش یه روانشناس ومشاور....با اینکه اشتیاقم برای نی نی دار شدن...
13 دی 1390

بی وفا

مروارید قشنگم هیچ میدونی قرار بود چنین روزی یعنی ۵دی به دنیا بیای؟؟؟؟ولی تو هم رفتی مامانتو همینطور چشم انتظار گذاشتی!خیلی بی معرفتی...ولی من بازم دوستت دارم! ٥دی90 ...
5 دی 1390