سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

یاسمین

 یاسمین...دو سال پیش یه همچین لحظه ها وشبی بود که پا تو دنیا گذاشتی ، برای لحظاتی برام دستاتو تکون دادی وبعد برای همیشه تنهام گذاشتی! تنهام گذاشتی وپرواز کردی به آسمونها! رفتی پیشه خدا! آخخخخخخخخ که چقد ردلم میسوزه ازینکه بغلت نکردم ونبوسیدمت! ای کاش اونطوری غرق بهت وحیرت نمی شدم از به دنیا اومدنه زودهنگامت وتوی اون لحظات باور میکردم اومدن ودیدن ورفتنتو!ای کاش که فقط نگات نمیکردم!   امروز دومین یادبوده پرکشیدنته  ومن فقط ازت میخوام که اون بالاها، پیشه ابرا....سمت خورشید...واسطه بشی وسلامه منو به خدا برسونی وبرام ازش خواهش کنی نینیه ملوسه تو دلم رو برام حفظ کنه وتو همین دنیا بهم ببخشتش!به من وبابایی! راستی...فردا تولد اما...
3 آبان 1391

کمپوت عشق با طعم گیلاس

من ونی نی ملوس امروز یه قوطی کمپوته عشق خوردیم...کمپوت عشق با طعمه گیلاس! اهدایی از طرف بابا مرتضی!   آخه بابا مرتضی میدونه که مامان عاشقهههههههههه کمپوته ،اونم از نوعه گیلاسش! عزیزم...دخملم... فقط خواستم بدونی هرچیزی که با عشق قاطی بشه...طعمش دیگه زمینی نیست!طعمش یه چیزی میشه تو مایه های فرااازمینی!   6 مهر٩١ ساعت 4:24 صبح
3 آبان 1391

نینی نامه: دخترم به این دنیا خوش اومدی!

امروز اول مهرماهه 90 روی مثله ماهت رو دیدم! عزیزم داشتی لبخند میزدی...باورم نمی شد ولی خوده آقای دکتر ودستیارش با هیجان گفتن که نی نیه شما یه پرنسس ناز وقشنگه...یه دختر ناز وملوسه که داره لبخند میزنه...دستاتو دیدم که گذاشته بودی کنار سرت...پاهاتو دیدم...انگشتاتو...حتی ستونه فقراتتو!   فهمیدم که خدا یه یاسمینه دیگه رو گذاشته توی دلم !از خوشحالی چشمام بارونی شد واشک شوق صورتم رو تر کرد! یه روزی وقتی بزرگ شدی خودت هم میتونی فیلمتو ببینی که داشتی میخندیدی دختر خنده روی من!امیدوارم این خنده تا همیشه قشنگیه چهره ی ماهت باشه !هیچ میدونی با خنده ات ،شادی رو به چهره وقلب مامان...بابا ومامانیت هم اوردی عزیزم؟! پس همیشه بخند! بعداز دیدن ...
3 آبان 1391

نینی نامه: حرکات ابریشمین

فرشته کوچولوی تو دله مامان! عزیزم...این روزها واین ساعت ها در آغاز پنجمین ماهی هستیم که این سفر جادویی واسرار آمیز رو ،تو در وجود من ومن درسایه الطاف خدای مهربون شروع کردیم  و به تازگی حس زیباتری رو در وجود خودم دارم احساس میکنم واون...حرکات ظریف ، ابریشمین ولذت بخشه توئه! انگار که داری با بال پروانه ها روح تشنه ی منو نوازش میکنی ومن رو به رویای بهشت میبری!!!واااااای که چه شوری در من به پا میشه وچه مستم میکنی! گاهی برات موسیقی های آرام بخش ،کلاسیک وگاه سنتی ایران رو میگذارم!گاه از روی شکم نوازشت میکنم وبرات کلام خدارو زمزمه میکنم وتو چقدر شیرین با یک حرکت ماهی گونه پاسخم رو میدی! و من شاد میشم ازینکه میفهمم تو هم از نوای گوش نوا...
3 آبان 1391

نینی نامه: بابا مرتضی

فرزندم!   دلم میخواد بدونی تا این لحظه که تو در وجود منی، شاید از خیلی ها که توقع داشتم به نوعی کم مهری ویا حتی بی مهری دیده باشم ولی تنها وتنها کسی که حتی برای لحظه ای هم منو ویا بهتر بگم من وتو رو با حتی ذره ای کم مهری رها نکردوهمچنان هم غرق محبت های بی چشمداشتش با وجود کسالت ها وگرفتاری هایی که داره ،قرار میده بابا مرتضاس! عزیزدله مامان....دلم میخواد قدرشون بدونی!خیلی زیاد...شاید به ظاهر نمی بینی که چه محبت های بی دریغی نسبت به من وتو داره ....ولی مطمئنم تشعشعات محبتش به تویی هم که دوجوده منی میرسه وروزی خواهد آمد که با اومدنت...با خنده هات ومحبت هات قدردانه همهی زحماتش خواهی بود! به امید اون روز خواهم نشست!   ب...
3 آبان 1391

درد ودل با خدا

 خدایا....   دلم برات تنگه...خیلی ...خیلی...خیلی تنگه!عینه یه بچه ی کوچولو که می پره بغله مامانش واونو سفت میچسبه ودلتنگی هاش رو فراموش میکنه منم دلم میخواد بیام به آغوشت ویه دریا زار بزنم وسنگینیه سینه م رو سبک کنم... خدایا این روزا عینه نی نی ها یه وقتا فکر میکنم هیچ کی منو دوس نداره... خدایا دوستم داشته باشه....زیاااد! دستامو بگیر وبغلم کن...محکممممممممم! دلم برات تنگه.....   ۲۲شهریور ۹۱ ساعت۱۶ چهارشنبه ...
3 آبان 1391

یه خاطره : یه نی نیه لجباز وشیطون!

 دوروز پیش یعنی 22 مرداد برای آزمایش غربالگری وسونوی "ان تی" وقت داشتم، حدود ساعت هشت ونیم صبح، آزمایشگاه نیلو...شب قبلش هم که شب بیست وسوم ماه مبارک وشب احیائ بود. تا حدود دو ونیم صبح با بابا مرتضی بیشتر احیا نگرفتیم ، صبح هم بعد از ادای نماز صبح وصرف صبحانه آژانس گرفتیم وراهی آزمایشگاه شدیم.بعد از نمونه گیری هم طبق آدرسی که آزمایشگاه داده بود ، راهی چهار راه جهان کودک وآزمایشگاه "پارمیس" شدیم.حدود ساعت نه وخورده ای بود که رسیدیم وبرای ساعت یازده وربع بهمون وقت دادن ...درضمن گفتن برای اینکه نی نی حرکت کنه ، یک ساعت قبل باید آبمیوه شیرین بخوری!   بعد از کلی چرت زدن وانجام توصیه هایی که بهم شده بود ، بالاخره نوبتم شد که برم داخل...
2 آبان 1391

یه اعتراف وصدتا معذرت : بنده ی ناشکر

خدایامنو ببخش! راحت بگم: خدایااااااااااا معذرت میخوام!منننننننن بنده ی ناشکری هستم! این همه هر روز وهرشب کلامت رو میخونم ومی شنوم، ولی همه اش بی فایده بوده تا الان!می دونی چرا؟!   آره ...تومیدونی چرا!خوب هم میدونی چرا!اصلا تو همه چیزو میدونی...ولی انقدر بزرگواری که به روی نمیاری! ولی خودم ،با صدای بلند فریاد میزنم ومیگم تا خودم بهتر بدونم وبیشتر خجالت بکشم: بنده ی نا شکری هستم این بار(البته همیشه ولی این بار بیشتر) ،برام دنیایی آرامش وتندرستی قرار دادی...کلی صبرونعمت قرار دادی...ومیشه گفت تا اینجا یه بارداریه خوب وراحت رو قرار دادی...همسری که همه جوره درخدمت ومن ونی نی ملوسه...اما من فقط به زبان شاکرتو بودم وبس! میدونی از کجا ...
1 آبان 1391

نعمتی به نام دوستان خوب

  امروز، 18 مرداد ماه، مصادف با 19 رمضانه! دیشب شب قدر بود ومن خداوند رو کلی بخاطر نعمت های کوچیک وبزرگش شکر گفتم!   دو روز پیش ، یعنی 16 مرداد ماه ،حوالی ساعت 8شب بود که استاده گلم خانوم قائمی منت سربنده گذاشتن وتشریف آوردن منزل ما!باورش برام خیلی سخت بود ...البته تو مهربونی وبزرگواری استادم کوچکترین تردیدی نداشتم و درواقع نسبت به خودم تردید داشتم...نسبت به لیاقت خودم...باورم نمیشد خانوم قائمی تنها وتنها بخاطر دیدنه من ونی نیه تو دلم اومده باشه خونه ی ما! نی نی ملوسم...آره!خانوم قائمی عزیزم با اون چهره دلنشین وشیرینش اومد به دیدنه ما! کنارم نشست واز حاله خودم وتو پرسید...منم گفتم که خوبیم ومن فقط یکم نگرانه عملی هستم ک...
1 آبان 1391