سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

بال های کاغذیه من!

 مدتیه که باسایت بسیار خوب ومفید"کتابک" اشنا شدم...سایتی که هرچه در اون هست مربوطه به کودک وکتاب!کتاب های زیادی در اون معرفی شده که توسط روانشناسان وکارشناسای امور کودکان تایید شده...ضمن اینکه فروشگاه های این کتب هم معرفی شدن وبدین ترتیب از طریق همین سایت با خانه کتابدار آشنا شدم... با توجه به قیمت روز افزون کتاب تصمیم گرفتم که هرچند وقت یکبار مبلغی رو اختصاص بدم برای خرید کتاب برای سوفیا وبه مرور با بزرگتر شدنش کتاب هارو در اختیارش قرار بدم...چهارشنبه سیزدهم شهریور ماه بود که برای اولین بار از خانه کتابدار یه سری کتاب خریدم....وهجدهم شهریور ماه هم دومین سری از کتاب هارو خریدم...بعد از خرید واوردن کتاب ها به خونه که خدارو شکر اکثرا هم...
28 شهريور 1392

تولد امام رضا...

دخترم دیروز برای اولین بار من وتو به یه جشن قشنگ مذهبی دعوت شدیم...اونم خونه خاله الهام، مامانه ستایش! دیروز تولد امام رضا بود ...!وااااای که بعد از مدتها چقدر خوش گذشت...بودن توی جمع دوستام وشادی در کنار اونها! وقتی تو بغلم بودی ودوتایی تو بغل هم شادی میکردیم...مرتب خدارو شکر میکردم واز امام رضا تشکر بخاطر داشتنه تو! چقدر خوشحالم تورو دارم عزیزم! خدایا شکرت! ٢٧شهریور92
27 شهريور 1392

دخترم روزت مبارک!

دختر قشنگم امروز ، روزه دختره وشما هشت ماه وچهار روزته!یعنی از هشت ماه وچهار روزه پیش تاالان و آخره دنیا شدی دختره خوده خوده خودم! روزت مبارک! توی روزه به این قشنگی ، یه شعره خیلی خیلی خوشگل رو که از زبون یه دخمل ناز شنیدم رو اینجا مینویسم وبهت تقدیم میکنم! با این آرزو که یه روز خودت با زبونه خودت برام بخونیش: مث صومعه تو بارون می مونی مث بارون تو خیابون می مونی مث دخترای چل گیس قدیم تو کالسکه های تهرون می مونی مث سایه ی درختای بلند توی کوچه های شمرون می مونی مث شمعدونای شاه عباسی توی گنجه ی گنج آقا جون می مونی مث ...
16 شهريور 1392

هشتمین ماه درکنار هم بودنمون مبارک!

حریر اندام نازنینم... درین هشت ماهی که گذشت، روزها وشب های بی شماری مداااااااام به یاد ساله گذشته ی خودم وخودت بودم وهنوز هم هستم...هرچی به تلخیه روزهای سال گذشته فکر میکنم ، شیرینی این روزها رو بیشتر وبهتر احساس میکنم! عزیزکم، هشت ماهگی گوارای جانت! ١٢شهریور92 5دقیقه بامداد ...
12 شهريور 1392

سینه خیز ، پیش به سوی آغاز نه ماهگی!

دختر ملوسم... یازدهمین روز شهریور ماه ، درست یک روز قبل از پایانه هشت ماهگیت خونه مامانی بود که به کمک مامانی رسما سینه خیز رفتن رو شروع کردی! خوشحالم که دست پر داری وارد ماه نه میشی....سینه خیز با دوتا مروارید خوشگل! ١١شهریور92
11 شهريور 1392

هستی وسوفیا

عصرروزنهم شهریور ماه بود که مامانی ودایی وخاله +  خاله مهدیه بهمراه زنعمو وهستی کوچولو تشریف آوردن خونمون وتو از دیدن هستی کوچولو چنااااااااااااااااان هیجان زده وغرق شادی شدی که تعجب همه رو برانگیختی!بدون لغراق بگم چنان از خوشحالیت جیغ های بلند سرمیدادی ودندون بهم میفشردی که ترس سکته کردنت رو داشتیم!همش میخواستی از ذوقت هستی رو بغل کنی وبخوری!بله عزیزم بخوری...دهانت رو باز میکردی ومیبردی سمتش وفریاد خوشحالی میزدی! وصدالبته چقدر احساس خوبی داشتم ازینکه میدیدم بچه ها رو دوست داری واینقدررررر مهمان نوازی! زنعمو برات یه بلوز شلوار قرمز سرمه ای خوشگل اورد ومهدیه جون یه شنل سفید پشمی وخوشگل! دستشون درد نکنه!     &nbs...
9 شهريور 1392

2تا مروارید سفید وخوشگل

دوروز پیش یعنی دوشنبه چهارم شهریور ماه مامانی به همراه دایی جون اومده بودن خونمون ، که در حالی که تو توی بغل مامانی بودی وداشتی غرغر میکردی یهوووووووووووو فریاد مامانی به هوا بلند شد که مبارکههههههههه مبارکههههههههه دندونای سوفیا خانوم دراومدههههههه!   بلهههههههههه دوتا دندونه خوشگل وناز لثه کوچولوی شمارو شکافته وزده بودن بیرون....ومن تازه متوجه بی قراری های چند روز اخیر شما شدم دخترم....عزیزم مبارکه! نی نی داره یه دندون قند میخوره از قندون فرشته ای مهربون آورد براش یه دندون آش بخورید نوش جون آش دندونی سوفیا جون ٦شهریور92   ...
6 شهريور 1392

سوفیا و نمایشگاه مادر وکودک

ظهر روزپنجم شهریور ماه بود که من وتو وخاله جون باهم دیگه راهی نمایشگاه مادر وکودک محله یافت آباد شدیم...اولین باری بود که شما رو بدون کالسکه وتو بغلم به خارج از خونه برای گردش میبردم... مکان متفاوتی بود ومیشه گفت خوش گذشت...اونجا پراز وسایل کودک بود،تعدادی هم ادم که لباس شخصیت های کارتونی رو پوشیده بودن وبچه ها از دیدنشون کلی ذوق میکردن وباهاشون عکس مینداختن...البته شما دختر گلم هم با بعضی هاشون عکس انداختی: ابتدای ورود شما، دم درب نمایشگاه کالسکه هایی رو برای تبلیغات در اختیار نی نی ها میگذاشتن که اینم از همون کالسکه هاست!   سوفیا وآقای دلقک! سوفیا وانگری برد! و درانتها این شما وسوفیای خواب الود! 5شهریور92 ...
5 شهريور 1392

نور قرآن

دختر فرزانه من این روزها وخیلی روزهای قبل از این آرامش وصبر مثال زدنیه تو، تعجب خیلییییییی ها رو حتی خوده من رو برانگیخته وشدی یه دختره نمونه که خیلی از مامانا حسرت داشتنت رو دارن وحتی برای نی نی هاشون تو وارامشت رو مثال میزنن....از عمو رضا وعمه زری گرفته تا خاله الهام مامان ستایش وخیلیییییییییی های دیگه همه عاشق ارامش تو شدن! ارامشی که داری باعث شده ،تمرکز بیشتری داشته باشی وهوشت رو بهتر وبیشتر بکار بگیری...برای همینم در کمال تعجب وشگفتی روز به روز داری کلمات بیشتری رو یاد میگیری...دیشب خونه ی مامان منیژه که بودیم ، عمه زری هم بود وتورو که خیلی هم دوست داره بغل کرد وچندین بار کلمه عمه تکرار شد...عمه زری که رفت خونه خودشون در کمال تعجب ت...
26 مرداد 1392

goi goi goi!

دختر نانازیه من که درستتتتتتتتتت مثل اسمت باهوشی وفرزانه! چند روزیه که متوجه شدم وقتی که گرسنه ات میشه، شستت رو میکنی توی دهانت ومیمکی وتند تند میگی:"goi goi goi!" به قول خاله لیلا احتمالا یعنی: "گشنمه گشنمه گشنمه!" ٢٦مرداد92 ساعت12و15دقیقه ...
26 مرداد 1392