یه روز خیلیییییییییی بزرگ!
امروز،یعنی بیست ودوم مهرماه نود و دو یه روز بزرگ توی زندگی تو بود دخترم...امروز روزی بود که درب های معرفت و اگاهی برای اولین بار به روت باز شد!امروز برای اولین بار من شمارو به همراه خودم به کتابخونه ی "خانه کتابدار " بردم وکلی هم دوتایی مون کیف کردیم! اول به کتابخونه خانواده در طبقه سوم رفتیم وکتاب های امانتی مامان رو تحویل دادیم وسه تا کتاب جدید به امانت گرفتیم...کلی رو میزبزرگ وسط کتابخونه چهاردست وپا رفتی وبعداز اونجا بود که خانوم عسکری مسئول کتاب خونه بادیدنت خوشحال شد وخانوم آذین مربی هنر که از من قول گرفت شما به زودیه زود بشی شاگردش کلی ازمون تعریف کرد وبه خانوم عسکری مرتب میگفت که عجب مراجعین داری.....از هشت نه ماهگی فعال هستن!تازه ...