سوفیاسوفیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

دلنوشته های مادرانه

سوفیا و نمایشگاه مادر وکودک

ظهر روزپنجم شهریور ماه بود که من وتو وخاله جون باهم دیگه راهی نمایشگاه مادر وکودک محله یافت آباد شدیم...اولین باری بود که شما رو بدون کالسکه وتو بغلم به خارج از خونه برای گردش میبردم... مکان متفاوتی بود ومیشه گفت خوش گذشت...اونجا پراز وسایل کودک بود،تعدادی هم ادم که لباس شخصیت های کارتونی رو پوشیده بودن وبچه ها از دیدنشون کلی ذوق میکردن وباهاشون عکس مینداختن...البته شما دختر گلم هم با بعضی هاشون عکس انداختی: ابتدای ورود شما، دم درب نمایشگاه کالسکه هایی رو برای تبلیغات در اختیار نی نی ها میگذاشتن که اینم از همون کالسکه هاست!   سوفیا وآقای دلقک! سوفیا وانگری برد! و درانتها این شما وسوفیای خواب الود! 5شهریور92 ...
5 شهريور 1392

یه شبه سخت

دخترنازم   سه شنبه شب، بیست ویکم خرداد ماه بود که به خونه مامان جون رفتیم.آخه اونا از مشهد اومده بودن وباید میرفتیم به دیدنشون!اون شب ، شبه سختی بود! اخه راننده آژانس مسیر رو گم کرد وتوی ترافیک ودود بیشتر از دوساعت مارو چرخوند....در اخر هم تازه مارو به مقصد نرسوند! داشت میرفت برای بنزین زدن که من در حالی که شما توی بغلم بودی ودوتا ساک گنده تو دستام چشمم به یه موسسه توریستی دیگه افتاد ودرجا پیاده شدیم وخدارو شکر با یه آژانس دیگه رسیدیم خونه مامان جون! شما دختر بسیااااااااااااااااار صبور وخانومی هستی وفقط آخراش بود که یکم بیقراری کردی...ازینکه میدیدم اینقدر خانوم وصبور هستی مرتب خدارو شکر میکردم! فکر کنم این صبوری شما در نتیجه اون د...
28 خرداد 1392

یه خاطره از23 فروردین 92

دخترم   دیروز برای اولین بار به مقصد خونه مامان جون وباباجون تورو سوار مترو کردم ! تورو سپردم به دست مامان جون وباباجون که اومده بودند دنبالت!من وبابا مرتضی هم به یاد گذشته راهی کاخ گلستان شدیم وجای تو خالی کلی از فضای اسرار آمیز ونغمه های گوش نواز پرنده های باغ لذت بردیم...به یاد سال قبل که مابودیم وتو نبودی...ولی خدارو شکر! امسال نسیم خوش عطر بهاری تو حیاط کاخ گلستان یه لذت دیگه ای برام داشت...عطر گلهاش متفاوت تر بود ونغمه ی پرنده هاش گوش نوازتر!میدونی چرا؟؟؟؟اخه امسال تورو دارم...خدایا شکرت! شب هم راهی خونه عمه زری شدیم وبعد از مهمونی مامان جون وباباجون تورو آوردن خونه...به تو هم کلی خوش گذشته بود!کلی ازخنده ها وشیطنت هات فیل...
24 فروردين 1392

تحقق یک رویا....رفتن به خونه مامانی به همراه تو!

دخترم روز اول فروردین ماه بود که برای اولین بار شما رفتی مهمونی...ظهر خونه مامان منیژه وعصر هم خونه عزیز! تو کل مهمونی ها هم لالا کرده بودی! دومین شب فروردین ماه بود که اون شب رویایی...شبی که همیشه توی تمام دوران بارداریم...با مامان منیژه باهم توی رویاهامون ازش حرف میزدیم وبه تصویرش میکشیدیم! شاید برای خیلی ها این یه اتفاق معمولی وشاید حتی مسخره باشه...ولی برای ما یه رویا بود...یه رویا!شبی که تو رو لای پتو پیچیدیم ،بابایی بغلت کرد و دوباره رفتیم خونه مامان منیژه! در تمام طول مسیر کوتاهمون تا خونه مامان منیژه ،داشتم فکر میکردم که چه روزها وشب هایی که ازین مسیر گذشتم وتمام آرزوم این بود که روزی تورو در این کوچه ها بغل کنم بیایم به خونه مام...
7 فروردين 1392

پاپوش های عروسکی

    شیرینک من: یادته عصر یکی از روز های آخره آبان ماه بود که حوصله ام به شدت سر رفته بود ودر حالی که تو توی دلم بودی، کلی تلاش کردم واز طریق اینترنت یه پاپوش خوشگل بافتنی رو یاد گرفتم وبرات بافتم...؟!تازه یه مطلب هم درموردش تو همین وبلاگ نوشتم... یه پاپوشه خوشگل فیروزه ای که با پارچه مخملی قرمز دوتا گل بریدمودوتا دونه مهره فیروزه ای تسبیح هم بهشون چسبوندم تا خوشگل تر بشن...ابه خاطر نازک بودنه نخ وبی تجربگی من پاپوش ها اونقدر کوچولو درومد که نه من ونه بابا مرتضی فکر نمیکردیم هیچ وقت اندازه تو بشه!حالا تازه بعد از حدود یک ماه واندی دیشب اون پاپوش ها اندازه پای تو شدن...یعنی سیوچهار روزگیت! بابا مرتضی کلییییییییییی از دیدنه ا...
17 بهمن 1391

آفرینش شگفت خدا

دخترنازدونه ی من   امروز صبح من وبابایی شمارو برای معاینه چشم "آر او پی" به بیمارستان فارابی بردیم...راستش من میدونستم که این معاینه دردناکه واز بابایی خواستم که من موقع معاینه داخل اتاق نیام وبابا شمارو ببره داخل...ساعت 8 صبح راهی بیمارستان شدیم وشما ساعت ده ونیم بعد از چند بار ریختن قطره های مخصوص به داخل چشمات، برای معاینه به همراه بابا رفتی داخل...از ساعت 9 هم ازم خواستن که دیگه به شما شیر ندم! عزیزم تو رفتی برای معاینه وچند دقیقه بعد صدای گریه هات بلند شد...نمیدونی چه عذابی میکشیدم!اشک توی چشمام جمع شده بود وبه زور خودم رو کنترل میکردم...توی اون لحظات فقط دعا ونذر ونیاز بود که به درگاه خدا میکردم برای اینکه نتیجه معاینات خو...
9 بهمن 1391

نوری از طرف خدا

پرنسس های قشنگم سلام......   راستش چند روز پیش یه مطلبی رو شنیدم که باعث شد خیلی به زندگی دلگرم تر بشم.....داشتم برنامه سمت خدارو از تلویزیون بطور اتفاقی گوش میکردم که شنیدم اقای روحانی توی اون برنامه میگفت " داریم که اگر انسان مصیبتی دید از خدا بخواهد که برای او این مصیبت را جبران بکند . ما باید باور بکنیم که خدا با عدالتش این مصیبت را جبران می کند. یکی از اصحاب پیامبر ابو سلمه بود . او از اولین کسانی بود که به مدینه هجرت کرد . او تمام احادیثی که از پیامبر می شنید برای خانواده اش نقل می کرد . او برای خانواده اش این حدیث را نقل کرد که پیامبر فرمود : اگر کسی مصیبتی بر او وارد شد اول بگوید :  انالله واناالیه راجعون و دیگر اینکه ا...
22 آذر 1391

پیشکش به امام عصر...

اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکى وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانى فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانى فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنى اَ...
17 تير 1391

پارک شهر

تو این روزها که اردی بهشت داره به نیمه ش میرسه دارم سعی میکنم تا از زیبایی های طبیعت وهوای خوب نهایت لذت واستفاده رو ببرم و خودم رو برای تابستونی گرم شارژ روحی کنم...چشمانم رو با سبزی رخشان برگ های نو...گوشهام رو با صدای پرنده های شادو شرشر آب... وقلبم رو با هوای تازه ولطیف بهاری...!اونم با رفتن به دامان طبیعت!دامان طبیعتی که توی شهر شلوغ وآلوده تهران معمولا پارکه!پارک شهر رو خیلی دوست دارم...خصوصا توی فصل بهار که باغچه های اون لاله کاری میشه وفواره های حوض های بزرگ وآبی رنگش باز میشه....وقتی که باد میاد وقطرات ریز اب رو توی فضا پخش میکنه واونهارو چون مروارید های غلتون پرت میکنه توی صورتت احساس طراوت ونشاط خاصی بهت دست میده......
11 ارديبهشت 1391